یک جورایی خرافات و خرافه دوستی قدمتی بیش از تفکر انسانی دارد. یعنی هر دو در پروسه ی تکامل اجتماعی انسان سهیم بوده. انسان خرافاتی بوده و متفکر . خرافه را نمی خواهد،اما خرافه خودش جای خویش را در ادراک و روان و عقل وکنش و واکنش پیدا می کند و می زید. شناخت دانش امروزی ،انسان متفکرگاهی حدس می زند که چیزی پیچیده تر از تفکرمحض و دانش آکادمیک، انسان و هستی را می چرخاند . پرسش هایی هست که آدم متفکر و آگاه می گوید : نمی دانم ،اما می جویم تا بیابم پاسخ را بیابم . نیرویی در او آرزو می کند تا بیابد . برای نمونه پرسش هایی در دانش پزشکی.طی یک سری پژوهش های دانشگاهی با سالمندان و بیماران آلزهایمر ،پس از مرگ آنها و آزمایش های لابراتواری بر مغزها ــ البته با اجازه ی خود شان پیش از وخامت و مرگ ــ به نتایجی پیچیده و بر عکس انتظار دست یافته اند . یکی از پزشکان که با راهبه های کهن سال در تماس بوده می گفت : بعضی از این خانم ها در سنین بالا هنوز حواسی جمع داشته اند ،ولی پس از مرگ شان و بررسی مغز ها شان ، دیدیم که عفونت ووخامت در لایه های مغز زیاد دیده می شود و طبق دانش پزشکی این مغزها در انتهای مسیر بوده اند ، اما نمی دانیم چه شده که تا آخرین دم و بازدم هنوزنسبتن معمولی کار می کرده اند . این گونه پرسش ها دردانش و تفکر درپژوهش هستند ،همان جور که پرسش وپاسخ های فلسفی و اجتماعی و روانشناختی ودیگر علوم امروزه ذهن پژوهشگر را کوشا می کند .خرافه هم در لایه های پروسه ی ذهن جمعی انسان با جمع همراه .وتاریخ تلخی ها و خطرات این درد روان اجتماع را تجربه کرده .اینکه بازار رمال و جن گیر و خرافه در ایران امروز گرم شده ، جای شگفت نیست . در دوران هایی که جامعه یی با زور وستم وبی قانونی حکومت می شود، این بدبختی به عنوان حربه یی در دست زورگویان است و خشم و خشونت شان بدون پرورش خرافه شدنی نیست.