۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

از خود

مثلن اعتیاد خودم خواندن و نوشتن است . بد درد بی درمانی ست . خب البته علاقه و عادت و حتا اعتیاد به خواندن اعتیاد بدی نیست ، اما اعتیاد به نوشتن  مکافات ا ست .  به کسی  جز خو دت ، صدمه نمی زند و تا حالام کسی را به خواندن مجبور نکرده ام ، اما برای خودم بیشتر از سود ، زیانبار بوده .خلاصه بد دردی  ست .پیش تر از وبلا گستان ، برا خودم و چند نفر اهل فن می نوشتم و اگر دوستی لطف می کرد و نوشته یی می خواند ، نقدی می کرد و یاری گر می شد .گاهی هم نوشته یی به یکی از سرشناسان می رساندم و خودی نشان می دادم . و حقا که همه یاری گر شدند . برا نمونه این خاطره ؛ کار من تئاتر و ادبیات نمایشی بود و یکبار هم به فکر شعر گفتن افتادم و چند تا شعر و معر نوشتم و یک جوری به دست زنده یاد هوشنگ گلشیری رساندم . آنچه که پس از خوندن ، پای برگه ها نوشته بود که هیچ . نا گفتنش بهتر . اما خودش را که ملاقات کردم ، خوب گفت : همون کار خودتو بکن ! چرا دیگه اینا رو می نویسی ؟ واقعن هم حق داشت . پس از سال ها یادگیری یک مبحث ، یهویی ول کرده بودم و می خواستم شاعر بشم . تویکی از پستام نوشته بودم که نمایشنامه یی برای نوشتن هست و  باید نوشته شود . نوشتم اش . برا کسی نفرستادم ،تا نظری دهد . چون خودم از نوشته راضی نیستم و خوشم نیومده و تازه پس از سال ها فهمیدم که نه تنها شاعری بلد نیستم ، نمایشنامه نویسی هم یادم رفته . اما می نویسم .  چه کنم که اعتیاد به نوشتن بد دردی ست و باید بنویسم . شاید در آینده ، آن نمایشنامه ـ به نام مخمصه  ـ  را بذارم اینجا تا خوانده و بحث شود .  

هیچ نظری موجود نیست: