۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

سکوت سرشار از ناگفته هاست


این انگار نام یکی از شعرهای شاملو بود . چقدر از این واژه ی : « سکوت » در ادبیات ما استفاده شده .از شاعران پیشین ـ پس از پارسی باستان ـ از زمان رودکی گرفته تا امروز . البته می دانم که سکوت هم مثل هر واژه ی دیگر حق و حقوق استفاده شدن داشته و دارد و خواهد داشت ، اما چقدر باید سکوت کرد و چرا .ناگفته بمانیم یا بیان شویم ؟؟؟ پرسش این است . سید ! سی سال پیش به خیابان نرفتم که جای تاج را با عمامه عوض کنم . رفتم تا جلوی ستم بایستم . رفتم تا آزادی و عدالت و استقلال و سربلندی این مردم را ببینم . نرفتم تا آخوند را به جای خان بر تخت ستم و بیداد بنشانم . همینجور که در پست پیش نوشتم ، برای خودم نیست . برای تو که حافظ را حفظی ، نیاز به توضیح حال عشاق ندارم . می گویند ، هر که تو را مستقیمن خطاب کند ، تنها به دلیل جسارت خطاب تو ، به مرگ تهدید می شود و در بند بسر می برد . خیال کرده یی کیستی ؟؟! فردا می توانی دستگاه و تشکیلات تهمت و افترا به راه اندازی و مرا خائن و وطن فروش و از کاگزاران استکبار جهانی بخوانی . می توانی حکم صادر کنی . هر چه دلت می خواهد .هر چقدر خودپرستی و خودبزرگ بینی ات هم که تحقیر شده ، باشد . تفاوتی ندارد . من هیچ کس نیستم . نه مال دارم و نه منال ، اما هنوز دل زنده . نه دشمنتم و نه دوستت . از این مرحله گذشته ام که زندگی را در سیاه و سفید و دوستی و دشمنی خلاصه کنم ، اما آنچه که بیان شدنی ست ، باید بیان شود ، چونکه دلم به حال انسان و انسانیت سوخته ، نه برای خود . برای اینکه روشن شود ، کمی از زندگی شخصی ام به عرض برسانم . در یکی دوسال اول زندگی چند بار همه ی پزشکان گفته بودند ، تا فردا زنده نیست ، اما زنده ماندم . مثل بیشتر کودکان ، صدها بار افتادم و دوباره پاشدم . انقلاب و جنگ و آوارگی وثروت و مفلسی و بیماری و خوشی و ناخوشی زندگی را گذراندم تا اکنون . تا این پرسش .
بیان یا سکوت ؟؟؟
کاری که سی سال پیش آغاز شده ، هنوز حتا متولد هم نشده،اما در حال تولد است و امیدوارم که خرد ، بر جای تنفر نشیند و ابن کاروان به مسیر تکامل رسد .
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید نشو
حافظ

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینیم

پا کدلی بگزیدن دشوار نیست . هر چند مُخ هی همه چیز و همه ی ادراک را می پیچاند و دو دوتا چهارتا می کند و پاکدلی را دشوار نشان می دهد ، اما به دلیل اینکه ، در وجود انسانیت ، پاکی نهفته است و همه ی هستی از پاکی نشات می گیرد ، پس شناخت و گزیدن اش شدنی ست و هنگامی که انجام گرفت ، همه چیز زیبایی ست . ومزه ی زندگی می دهد ونمی توان مرگ دیگران را پذیرفت . حکم اعدام ، به هر بهانه یی هم که امروزه ، در برخی مناطق ـ به نام وبرای جلوگیری از خشونت و ظلم ـ هنوز انجام می شود ، راه حل نیست .وتنها به عادی شدن این خشونت ، دامن می زند . به نظر من هر انسانی قادر است ، به بینشی گسترده و پاکدلی برسد . هنگامی که انسان همه ی کینه ها و ترس ها و درد خود را شناخت ، تازه پی می برد که با گذشت و عبور از این مرتبه و مرحله و آشتی با خود و دیگران و همه ی خوبی ها وبدی ها ی زندگی ، به پاکدلی نزدیک شده . باور کنید ! من این چیزها را برای سود و زیان خودم نمی نویسم ، من به پاکدلی نزدیکم ، شاید هم خیال می کنم نزدیک شده ام . به هر حال همانظور که در پست های پیشین یکبار در باره ی بیماری و روش های گوناگون درمان نوشتم ، مسئله ی شخصی خودم ، آموزش دیدن و یادگیری ست ، اما بخاطر روشن شدن دیدگاه ام برای دیگران ، گاهی در پستی هم نظری شخصی مطرح می کنم ، که شاید بعضی ها خوششان نیاید . من مخالف حکم اعدام وجنگ و خشونت و ظلم و بی قانونی ام . حضرات ! اینگونه که در زندان های ایران با زندانیان رفتار می شود ، ستم نیست ؟ . نمی دانم چند نفر به این وبلاگ سر می زنند . تعداد خوانندگان برام مهم نیست ، آنچه که مهم است ، بیان است ونه بیش.

حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
حافظ