۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند


انسان می تواند هم از سویی دیگر در گودالی از تنفر و رذالت و پوچی و خشونت و ستم گرفتار ، و مظهر لعن و نفرین شود . در واقع هر دو سو در انسان میسر وفراخ . کمی از افسانه ها و باستان که جلو تر بیاییم ، در همین گذشته ی نه چندان دور تاریخ انسان ها ، از هیتلر و استالبن و صدام هست ، تا لینکلن و گاندی و مادرترزا . یعنی هر دو سو شدنی ست . هر دو سو و گرایش هم طرفدارانی پیدا کرده ، اما کدام و به چه نشان در اذهان انسان ها ماندگار شده ، پر سش است ، نه اینکه چرا این دو گرایش در وجود انسان ها بوده و هست . دوستان ! مزه ی قدرت طلبی وزیاده خواهی زهری ست فریبنده ، با ظاهری خوشخرام و خوشگوار ، اما در باطن ، تلخ و ویرانگر . به نظر من ، آنگاه که فردی ، به آگاهی رسید ـ به این آگاهی که چه چیز و به چه نشان ماندگار است ـ ، جوری دیگر می زید . زندگی را نمی بلعد ، در او و با او ست و نه شکارچی او . این اتفاقات چند هفته ی گذشته ی ایران را با خبر می شوم و دنبال می کنم ، این دوسویی که نام بردم ، به خوبی در این رخدادها نمایان می شود . از یک سو جامعه یی متمدن و پاکدل و معنوی ، و از سویی دیگر زورگویانی قدرت طلب و سیری ناپذیر . جنگ قدرت و وحشت و زوربازو نشان دادن از یک سو ، و پایداری و راستی و پاکی آزادیخواهان از سویی دیگر . تاریخ چه یاد داده ، کدام یک از این دو طرف پیروز و ماندگار شدند ؟؟! بارها گفته ام و بار دگرهم می گویم ؛ اینگونه که در ایران ، با زندانیان رفتار شد و می شود ، ستم است و هیچ توجیهی نمی تواند ذره یی از دلیل این ظلم را تعریف و توصیف کند . حالی تان شد ؟ به نام دین ، دارید بی دینی رواج می دهید . توی مجالس انتخابات دوران خاتمی ، متحجرانی مدعی خداپرستی هی شعار می دادند که اگر خاتمی بیاید ، اسلام در خطر است . یادتان که نرفته ؟ بهتر بود ، می گفتید ، بساط ظلم مان در خطر است ودکان مان بی مشتری می شود ، نه اینکه اسلام در خطر است . شما اگر یک ذره از تخت خود پرستی پایین می آمدید و یک هزارم وجودتان تسلیم خدا بود ، نه خود ، می فهمیدید که هیچ دینی ، هیچ گاه درخطر نبوده و نیست . به هر حال از من ِ هیچ کاره ی آواره بشنوید و دست از این ستم بردارید ! تا دیر نشده و خشم این مردم گریبان تان را نگرفته و اوضاع وخیم تر نشده . حضرات ! می دانم که مانده اید توش ، پس بس تان است .دست کم به معممین خود این نظام از جمله آقای منتظری گوش کنید و دست از ستمگری بردارید . او که دیگر بیگانه نیست . نجف آبادی ست و تا آنجا که به یاد می آورم ، یکی از چهره های مهم این نظام بوده و هست . و زندانی کشیده و همیشه در صحنه بوده و دلسوز این نظام است .اما اینجور که پیداست ، قدرت طلبی ، بد جوری وجودتان را تسخیر کرده و تحت سلطه گرفته .

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد


راستی چرا دل اینجوریه ؟ آنچه خودش داره ، از دیگران و بیرون از خود می طلبد ! حافظ نخوانده بودم ، هیچوقت این را نمی پرسیدم . فرهنگ و ادبیات ایران پر از اینگونه اشعار ومطالب است . بدبختانه ، امروزه در واقعیت حاکم بر اوضاع سیاسی واجتماعی و فرهنگی ، این چیزها کم رنگ شده .تو پست های پیش نوشتم که من هیچ کاره ام . باور کنید راست می گم . من یک آواره ی هیچ کاره ام .یعنی بیکار نیستم .شغل ساده یی ـ شبیه به حمالی و گارسونی و پاکبانی ـ دارم و امورات می گذرد ، اما نه مال دارم و نه منال .خرده هوشی دارم و سرسوزن ذوقی . گمان هم نمی کنم که ، یک روزی شناخته شوم و عکسی و نشانی از من در دنیای غیر مجاز به ثبت برسد . البته اگر جایی در بند گیر کنم و مجبور شوم را نمی دانم . نمی دانم ، پس از چند روز به همه چیز ـ که بازجوها می خواهند ـ، اعتراف می کنم و درخواست ندامت . حالا که گیر نیستم و جام جم در دل پیدا کرده ، می نویسم . تا آنجا که هنوز دم وبازدمی هست .چیز عجیب و غریبی هم نیست . یکی هستم از شاهدان این سال های پر خروش گذشته ، یکی از میلییون ها ایرانی . یکنفر که برای آزادی و استقلال وسربلندی ایران و ایرانی به خیابان رفت . برای پیشگیری نفوذ دشمن در زمان جنگ حتا حاضر بود ، روی مین برود وبا یک نارنجک ، جلوی تانک بایستد . از دوران کشت و کشتار و بگیر وببند و آغاز سرکوب ها ی دهه ی شصت ، به اینسو ، به آرامی از انقلابیون و گردانندگان این نظام فاصله گرفتم . اما تا پایان جنگ در ایران بودم . پس از رسیدن به کشوری آزاد ، تا پنج سال پیش ، دودل بودم و گاهی فکر می کردم که شاید زود قضاوت کرده ام و بیخود از ایران بیرون آمده ام .بویژه پس از روی کار آمدن آقای خاتمی و آغاز اصلاحات . ده سال پیش دیدیم که چه بر سر دانشجویان آمد . همان روز وپس از این رخداد ، پی بردم که جنبش اصلاح طلبی در ایران راهی دشوار در پیش دارد و آگاه کردن جامعه به این آسانی ها که خیال می کردم و می کردیم ، نیست . می بینیم که هزینه های آغاز شده تا به امروز ادامه داشته و هنوز هم به پایان نرسیده .اما از پنج سال پیش به اینسو ، برایم ، هر روز روشنتر شده ، که به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی ـ تا مجبور نشوم ـ با این حضرات مسئول و گرداننده ی امور ، همپیاله و شریک نخواهم شد . و می دانم که من جزو نسل نیم سوخته ی روند تاریخ ایرانم و باید تا هستم ، ندای آزادی و آزادیخواهی سردهم و از همه ی آزادگان حمایت کنم واین بار به مقصد رسانم . چقدر هزینه ی جانی و مالی ، مردم این کشور در این صدوچند ساله ی گذشته ، برای رسیدن به آزادی راستین پرداخت کرده اند ؟ بیش از آنچه که تصور شدنی ست . در این چند هفته ی گذشته ، دیدیم که ، چه خبر بود . همه ی این هزینه های جانی دردناک بود و هست و خواهد ماند ، اما دردناکتر ، تفاسیر و تحلیل های رسانه ها و ژورنالیست ها ی ایرانی و خارجی ، از اوضاع ایران و پیشگویی های نیمه علمی و نادانسته از روحیه ی مردم ایران و رویدادهای آینده ی ایران است . حضرات ! دوران تحلیل و شعار و سخنرانی به سر رسیده . جوانان ایرانی ، آگاهتر از آن اند که در یک تحلیل خام وشعاری و سرسری جا بگیرند . حق شان را می خواهند . حقی که از آن هر انسانی ست . پس اینقدر سخنرانی و مصاحبه و تحلیل دلسردی تحویل این مردم ندهید . این کشور و این مردم ، آزاد می شوند و دیکتاتوری ؛ چه آخوندی و چه نظامی و چه مافیایی و چه هر جور دیگر هم که باشد ، در ایران دیگر پایدار نیست . چگونه می تواند ، یکنفر که چند کتاب درباره ی ایران خوانده ، یا چند سفر به ایران داشته ، در مقاله یی بنویسد که همه چیز تمام شد و این چند روز یک شو بود و همه چیز مثل سابق می ماند ؟ بهرحال باردیگر هم می گویم . من هیچ کاره ، اما آزاده ام . مثل من در ایران و همه ی جهان بسیارند ، پس دست از دلسردکردن مردم بردارید و اینقدر چوب لای چرخ نکنید ! مردم ایران مردمی متمدن و قانونمند و آزادیخواه اند . و تا به این هدف نرسند ، هیچ چیز به پایان نرسیده . و دوران شکوفایی و ثمر در پیش است ، تنها هزینه هایش را باید مراقب بود.این مردم زجرها کشیدند تا به اینجا برسند ، پس اگر شما هم آزاده اید ، یاری شان کنید .


یکی از پاک ترین و ناب ترین ها در ادبیات مدرن ایران ، سهراب سپهری بود که به دلیل بیماری سرطان به پیری نرسید و زود رفت . اما اشعار و نقاشی هاش ماندگارشدند . او را که بخوانید ، فرهنگ و مرام و منش ایرانی را بهتر می شناسید.


قران بالای سرم ، بالش من انجیل ، بستر من تورات ، زبرپوشم اوستا، می بینم خواب :
بودایی در نیلوفر آب .
هر جا گل های نیایش رست ، من چیدم . دسته گلی دارم ،
محراب تو دور است از دست : او بالا ،
من درپست .




شعر شورم را
از هشت کتاب

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

براستی که نمونه اید !!! و


سر بلندی و آزادی ناگهانی نیست . یک پروسه و سیکل است و به آرامی و خودجوش در ماهیت هستی انسان . امروزه همه ی جهان ، به شما می نگرد و منتظر آن روزی ست که شادی و آزادی و پایکوبی تان را تجربه کند . باور کنید ! شدنی ست . خرد مندی و عقل و منطق وآزادی و قدر دانی آن و قانون و قانونمندی و زیبایی زندگی ، مثل دم و بازدم ، به هم چسبیده اند و با هم . امیدوارم که امسال با وجود این همه تنش و سختی ومشقت و فشار وسرکوب و خطر ، باز هم نمادی از سربلندی تان به یادگار بگذارید و هیژده تیر خوبی داشته باشید ! دست مریزاد ، از این اتحاد و همدلی و پایداری !!!

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

او چو گوید که قدح نوش و لب ِ ساقی بوس


گوش کن و بشنو از او که نگوید دگری بهتر از این . انگار یک کم داغ شده . هوا را می گم و دل های دردناک مجروحین و دفاتر ِ مسئولین و خاطراتِ مفقودین را . آنچه که از این جند روزه بر جای ماند ه ، نامه یی سیاه و دل هایی دردناک و نشانی دیگر از ظلم . ولحظاتی ماندنی ، به یاد آن عزیزان و رفتگان که گذشتند ، اما ماندنی شدند . اینقدر خشونت ،جز خشونتی تندتر چیزی ببار نمی آورد .تا بینش کنش وگفتار تغییر نکند ، هیچ چیز نوین نمی شود . مثلن ؛ جامعه یی از دیکتاتورها به ستو ه آمده و تغییر ی د رساختارهای سیاسی و اجتماعی را می طلبد ، اما تا وقتی که این جمله را بر زبان می آورد « مرگ بر دیکتاتور » هیچ چیز تغییر نمی کند، فقط پالان عوض می شود و خر همان خر می ماند . چون در هر کسی ، دیکتاتوری کوچک خیمه زده و آب که ببیند ، می تواند شناگری چیره بروز کند . همین جامعه اما می تواند به جای این شعار بگوید« سرنگون باد بیداد ». تفاوت اینجاست که دیکتاتور و دیکتاتورها همه می توانند باشند و بشوند . و خوب که در آیینه نگاه کنی ، یکی از آنها را می بینی .اما دیکتاتوری یک سیستم و منش و ساختار ، سیاسی که می تواند یکبار برای همیشه به پایان رسد ودر جامعه یی مسیری نو آغاز شود . سرکوبگران در جوامع ـ از جمله در ایران ـ تلاش می کنند ، با خشونت و زور ، آن جامعه را سرددل و افسرده و نا امید کنند و همدلی و همبستگی آزادیخواهان را بگسلند . این خشونت ها و خونریزی ها ، چیزی جز نماد ستم ، در یک جامعه ی ستم دیده ی گرفتار آئتوریته و زور گوها و باندهای آقازاده ها نیست . در جامعه شناسی نشانه های چنین جامعه یی به آسانی پیداشدنی ست . جوری که از با لا به پایین همه چیز با زور و سرکوب ، آغاز و به پایان می رسد . در چنین ساختاری می تواند این ناهنجاری حتا کودکان و پاکترین اشخاص را هم به نحو ی درگیر کند . چون برای رها شدن از فشار تنش ها و ستم ها ی درونی وبرونی ، باید به یکی زوربگویند . یعنی تخم خشونت کاشته شده ، مثل ویروسی ، رشد می کند و زورگویی و استبداد ، در جامعه و جانها کاسته نمی شود و هی بیشتر و بیشتر می شود . پژوهش در این زمینه ریشه و سری دراز دارد و از توان و بیان من و این پنجره بیرون است . به هر حال امیدوارم که این مرام و شیوه و مسیر زورگویی و ستم ، به زودی ، آگاهانه دگرگون شود و فردای مان را با نیکی و انسان دوستی و عقلانیت به بار آوریم . خوشبختانه ، آگاهی مردم ایران به آن حدی رسیده ، که در گذشته نمانده و امروز را فدای فردا نمی کند و در آن می زید و می پوید و رشد می کند . ببینیم که چه در پیش است ، به جز آزادی راستین