۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد


راستی چرا دل اینجوریه ؟ آنچه خودش داره ، از دیگران و بیرون از خود می طلبد ! حافظ نخوانده بودم ، هیچوقت این را نمی پرسیدم . فرهنگ و ادبیات ایران پر از اینگونه اشعار ومطالب است . بدبختانه ، امروزه در واقعیت حاکم بر اوضاع سیاسی واجتماعی و فرهنگی ، این چیزها کم رنگ شده .تو پست های پیش نوشتم که من هیچ کاره ام . باور کنید راست می گم . من یک آواره ی هیچ کاره ام .یعنی بیکار نیستم .شغل ساده یی ـ شبیه به حمالی و گارسونی و پاکبانی ـ دارم و امورات می گذرد ، اما نه مال دارم و نه منال .خرده هوشی دارم و سرسوزن ذوقی . گمان هم نمی کنم که ، یک روزی شناخته شوم و عکسی و نشانی از من در دنیای غیر مجاز به ثبت برسد . البته اگر جایی در بند گیر کنم و مجبور شوم را نمی دانم . نمی دانم ، پس از چند روز به همه چیز ـ که بازجوها می خواهند ـ، اعتراف می کنم و درخواست ندامت . حالا که گیر نیستم و جام جم در دل پیدا کرده ، می نویسم . تا آنجا که هنوز دم وبازدمی هست .چیز عجیب و غریبی هم نیست . یکی هستم از شاهدان این سال های پر خروش گذشته ، یکی از میلییون ها ایرانی . یکنفر که برای آزادی و استقلال وسربلندی ایران و ایرانی به خیابان رفت . برای پیشگیری نفوذ دشمن در زمان جنگ حتا حاضر بود ، روی مین برود وبا یک نارنجک ، جلوی تانک بایستد . از دوران کشت و کشتار و بگیر وببند و آغاز سرکوب ها ی دهه ی شصت ، به اینسو ، به آرامی از انقلابیون و گردانندگان این نظام فاصله گرفتم . اما تا پایان جنگ در ایران بودم . پس از رسیدن به کشوری آزاد ، تا پنج سال پیش ، دودل بودم و گاهی فکر می کردم که شاید زود قضاوت کرده ام و بیخود از ایران بیرون آمده ام .بویژه پس از روی کار آمدن آقای خاتمی و آغاز اصلاحات . ده سال پیش دیدیم که چه بر سر دانشجویان آمد . همان روز وپس از این رخداد ، پی بردم که جنبش اصلاح طلبی در ایران راهی دشوار در پیش دارد و آگاه کردن جامعه به این آسانی ها که خیال می کردم و می کردیم ، نیست . می بینیم که هزینه های آغاز شده تا به امروز ادامه داشته و هنوز هم به پایان نرسیده .اما از پنج سال پیش به اینسو ، برایم ، هر روز روشنتر شده ، که به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی ـ تا مجبور نشوم ـ با این حضرات مسئول و گرداننده ی امور ، همپیاله و شریک نخواهم شد . و می دانم که من جزو نسل نیم سوخته ی روند تاریخ ایرانم و باید تا هستم ، ندای آزادی و آزادیخواهی سردهم و از همه ی آزادگان حمایت کنم واین بار به مقصد رسانم . چقدر هزینه ی جانی و مالی ، مردم این کشور در این صدوچند ساله ی گذشته ، برای رسیدن به آزادی راستین پرداخت کرده اند ؟ بیش از آنچه که تصور شدنی ست . در این چند هفته ی گذشته ، دیدیم که ، چه خبر بود . همه ی این هزینه های جانی دردناک بود و هست و خواهد ماند ، اما دردناکتر ، تفاسیر و تحلیل های رسانه ها و ژورنالیست ها ی ایرانی و خارجی ، از اوضاع ایران و پیشگویی های نیمه علمی و نادانسته از روحیه ی مردم ایران و رویدادهای آینده ی ایران است . حضرات ! دوران تحلیل و شعار و سخنرانی به سر رسیده . جوانان ایرانی ، آگاهتر از آن اند که در یک تحلیل خام وشعاری و سرسری جا بگیرند . حق شان را می خواهند . حقی که از آن هر انسانی ست . پس اینقدر سخنرانی و مصاحبه و تحلیل دلسردی تحویل این مردم ندهید . این کشور و این مردم ، آزاد می شوند و دیکتاتوری ؛ چه آخوندی و چه نظامی و چه مافیایی و چه هر جور دیگر هم که باشد ، در ایران دیگر پایدار نیست . چگونه می تواند ، یکنفر که چند کتاب درباره ی ایران خوانده ، یا چند سفر به ایران داشته ، در مقاله یی بنویسد که همه چیز تمام شد و این چند روز یک شو بود و همه چیز مثل سابق می ماند ؟ بهرحال باردیگر هم می گویم . من هیچ کاره ، اما آزاده ام . مثل من در ایران و همه ی جهان بسیارند ، پس دست از دلسردکردن مردم بردارید و اینقدر چوب لای چرخ نکنید ! مردم ایران مردمی متمدن و قانونمند و آزادیخواه اند . و تا به این هدف نرسند ، هیچ چیز به پایان نرسیده . و دوران شکوفایی و ثمر در پیش است ، تنها هزینه هایش را باید مراقب بود.این مردم زجرها کشیدند تا به اینجا برسند ، پس اگر شما هم آزاده اید ، یاری شان کنید .


یکی از پاک ترین و ناب ترین ها در ادبیات مدرن ایران ، سهراب سپهری بود که به دلیل بیماری سرطان به پیری نرسید و زود رفت . اما اشعار و نقاشی هاش ماندگارشدند . او را که بخوانید ، فرهنگ و مرام و منش ایرانی را بهتر می شناسید.


قران بالای سرم ، بالش من انجیل ، بستر من تورات ، زبرپوشم اوستا، می بینم خواب :
بودایی در نیلوفر آب .
هر جا گل های نیایش رست ، من چیدم . دسته گلی دارم ،
محراب تو دور است از دست : او بالا ،
من درپست .




شعر شورم را
از هشت کتاب

هیچ نظری موجود نیست: