این شعار است ، یا گوشه یی از فرهنگ ما ؟ فرق میان تجدد و تمدن چیست ؟ چرا بعضی از خصلت ها و خصوصیات یک جامعه همیشگی بنظر می رسد و کهنه تر از بنای نخستین قصر وقلعه ی باستان است ؟ می پرسم ، آنچه که در لابلای نوشته ها و خوانده ها و تعریف و تمثیل و بیان و نشان مرام یک جامعه و در اذهان عمومی و روان اجتماع و در پیچ و خم ِ تن وجان و سلول ها ی یک یک انسان ها ی همدوره ی یک جامعه در برهه یی از تاریخ خود را نشان می دهد و پیداست و آشکار ، می تواند از بیرون وارد شده و مُد باشد و تحمیلی ؟ یا مثل این جمله ؛ « ظلم پایدار نیست » آیا این ادبیات و سخنان و تعلیمات و تجارب ودانسته ها ، افسانه بود و توفان مدرنیته و تجدد و مُد با خودش بردشان و مردمی بر دوراهی مانده و هاج و واج اند ؟ نه دوست من . این دانسته ها و تجربیات که در اعماق انسان لانه کرده ، از بین رفتنی نیست . قدمتی به کهنگی انسان و وجود دارد و همیشگی ست . تاریخ چند هزار ساله ی ایران را که مطالعه بکنی و بسنجی ، می بینی که هزاران چیز کهنه و نو شده ، اما چیزهایی هم هست که همیشه بوده و هست و خواهد بود ؛ مثل آزادیخواهی و عدالت طلبی و دادخواهی . مثل پرهیز از دورویی و جنایت و ستمگری . مثل پسند افتادگی و راستی و پاکی . چون این خصلت ها همیشگی ست ، متاسفانه ، همیشه هم عده یی ـ که خود را از دیگران بهتر می دیدند ـ بوده و هستند و خواهند بود ، که از اوضاع سوءاستفاده می کردند و می کنند . یک جامعه ی آگاه و دموکرات و قانونمند ، با آگاهی بر این دانش ، انرژی خود را در مهار وهدر نرفتن سرمایه ها ی مصرف می کند و از بیداد پرهیز می کند . امروزه که جهان عین یک دهکده شده ، هر چند این نزدیکی و گام در ارتباطات مدرن بنظر می رسد ، اما جهان را که براستی دهکده ببینی ، می فهمی که هیچ چیز نو نیست و مسائل ریشه یی ، همان مشکلات قدیمی دهکده باقی مانده ؛ بودن یا نبودن آب و نان و عدالت و داد و امنیت و آسایش و آرامش و بیماری و تندرستی و زاد و ولد و مرگ و میر . پس چیزی چندان تغییر نکرده و همه چیز از باستان همینطور بوده . و تنها نوع بینش به مسئله جور دیگر شده . اینکه در کشور ما ، آخوند برتخت ستم نشسته و جهان دموکرات و آزادیخواهان جهان را دشمن می نامد ،چیز تازه یی نیست . همیشه در تاریخ بشری ، عده یی که در زمان معینی ، بر تخت ستم نشسته بودند ، برای دوام خود ، دشمن می تراشیدند و با ترس مردم ، مدتی بیشتر به ستم ادامه می دادند و روزی هم مجبور به ترک تخت می شدند . پس نباید ناامید شد . چراکه این :
ستم پایدار نیست
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
حافظ