۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

از ازل تا به ابد

می تونی گذشته ی دردناک این دختر بچه ی پناهجو را توی چشماش ببینی ؟



می تونی گرمی و شفافیت خورشید را توی دل این گل ببینی ؟

می تونی همگونی و لطافت و زیبایی طبیعت وپاکی را توی لخظه ببینی ؟
پس هنوز ادراک و حواست ، بطور کل مسموم نشده .


هنوز می دونی که درد چیه .هنوز هستی و زنده . هنوزتفاوت میان دوستی و مهر ، با پلبدی و خشونت را می فهمی . یعنی فرق میان مزه ی جهان انسان و حیوان را بر جان و تن و روان چشیده یی .و می دونی که جه می خواهی .
آزادی
.
قانونمندی
.
عدالت

این کلی گویی و شعار و کاریکاتور نیست . یک رویداد پویا و روان و ریشه یی ست و به کهنه گی وجود .برای نمونه ؛ هنگامی که یکی به یگانگی و آگاهی و پاکدلی ناب رسیده باشد ، حتا در بند و زیر شکنجه و تحت تاثیر دارو و مواد مخدر و روانگردان و با بکارگیری صدها ترفند و زهر و تهدید هم ، خواسته ی درونش پایدار می ماند . زبانی و جلوی دوربین ، در آن لحظه که مجبور می شود ، تن به بردگی می دهد ، اما در پشت پرده های ذهنش می داند کیست و درد و داروی اش چیست . این مثال به طور کلی تر و عمومی در مورد جوامع هم صدق می کند . هنگامی که یک جامعه به آگاهی و بلوغ و همدلی رسید ، به هیچ شکل و با هیچ ترفندی ، نمی توان مسیر پیشرفت و تکامل اش را برگرداند . آنگاه که جامعه یی به زورگویان و سرکوبگران می گوید ؛ نمی خواهم ، این دید به زندگی و این نوع حکومت و این حاکم را نمی خوام ، یعنی چه ؟ . خب این جامعه به این نتیجه رسیده ، که نمی خواد ، دیگر این جایگاه و این توسری و بدبختی را نمی خواهد . می داند که از دید بانیان و عوامل دولت سرکوب و چماقداران و جانیان و خونخواران و هیولاهای حاکم، عددی حساب نمی شود و مهر خس و خاشاک و دست نشانده ی بیگانه ووو بر او زده می شود ، اما بازهم می گه ؛
نمی خوام
و
نمی خواهم
و
نمی خواهیم
.
پی بردید ؟؟!
.
.
.
نمی خوان دیگه .

هیچ نظری موجود نیست: