داشت یادم می رفت اصلن .کلن.ودر مجموع.فارسی نویسی رو می گم. بعله پیش میاد .در غربت و بی کتابی و بی نوشتار پیش آمدنی ست.خوب شد که این وبلاگستان براه افتاده ومی شود نوشت.از ته دل و از گوشه پس گوشه ها ی خود مطرح نمود و زبان نوشتاری از یاد نبرد.برا معتادان به خوندن ونوشتن و مخ به کار گیرا و تمرین سلول های لایه ی خاکستری مغز خوبس.با اینکه انگار خواننده ی پر و پا قرصی ندارم ؛برا خودم و بیان نظرات بی نظر خود گاهی وقت ها یه چیزی اینجا می نویسم.از سوی دیگر بازنوشتن و به نقطه ی . پایان رسیدن یک اثر ادبی برای نگارنده اش مهم تر از خود کار است وبازدهی وبه نتیجه رسیدن است.در دنیای ادبیات بین میلیارد ها ستاره و خورشید و جرقه ؛ هیچ نویسنده یی در دوران تازه بودن اثر نمی داند که چیست . پس همانجور کهسهراب سپهری سروده : «تا شقایق هست زندگی باید کرد.»و اوقات و دم و بازدم وتنفس لذت بردوزندگی تان بی استرس و بی آلاینده باد.و به زودی آگاه و همدل و آزاد از شرتحجر
باشید .
باشید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر