ندانستن سخت است ، اما چه سخت تر است دانستن و نتوانستن بیان آن ! در زندگی چیزهایی هست که نمی دانم . چیزهایی که به آسانی قابل فهم نیستند . مثلن اینکه چه نیرویی نخستین آتش وجود را روشن کرد و به چه دلیل . این شاید پرسشی همیشگی بماند ، هر چند هزاران شاعر و فیلسوف و متفکر و دانشمند ، هر کس نظری بیان کرده ، اما پاسخی همه جانبه و فراگیر و قطعی ، هنوز داده نشده،یا من بی خبرم . هر چند آغاز و پایان و ازل وابد و برخورد نخست و یا گذران و گردش این چرخ تا حدودی مشخص شده ، اما به نظر من هنوز پرسش های بسیاری بر جاند . می توان یکی از این نظریات و تئوری ها و پژوهش ها را به عنوان پاسخ پذیرفت و زندگی را بر آن بنا نهاد . می توان هم پاسخی در دل یافت . مثلن حافظ چنین سروده : در ازل پرتو حسنت زتچلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد . از دید عرفانی اساس و چهارچوب هستی عشق است . از دیدی دیگر اما ، آغاز و پایانی وجود نداشته و ندارد و همه چیز ، همیشه در پرسه یی بوده و خواهد بود . قدیم ترها یکی می گفت : « زیاد به خدا و بودن و نبودن او فکر نکن که پاسخی نمی یابی و دیوانه می شوی، نشانه هایش را ببین که بی شمارند .» روزی دیگر ، جایی خواندم که پرسش هایی هست که بی پاسخ اند و تنها با چشمی درونی و با دل می توان پاسخی سوبژکتیو یافت و آسوده تر شد ، چراکه این گونه پرسش ها پایانی ندارند و پای استدلالیون در این مسیر چوبین بوَد . از مباحث تئوریک و آبستره و فلسفه و دینی که بگذریم ، مسائل و مواردی هم هستند که با زندگی روزمره سروکاردارند و با کمی استدلال و نیروی تعقل ، قابل فهم . مثل ساختن ما شین که بر اساس دانش فیزیک کار می کند و نمونه هایی از این قبیل . اما از سویی دیگر نمونه هایی هم در روزمره دیده می شوند که با ظاهری ساده و لایه های درونی پیچیده به کار خود سرگرم اند ، مثل حس هم نوع دوستی ، یا خواستن حریمی شخصی و علاقه به آن . این که چرا پس از گذشت پروسه ی تمدن انسانی ، هنوز هم برای بسیاری ، حریم خود با ارزش تر از حریم دیگران است ، یا آن که از خود است ، پُر ارزش تر از آنچه است که از دیگران است ، از این نوع است و به آسانی قابل فهم نیست . انسان ها هر دین و مرام و فرهنگ و تاریخ و پشتوانه یی که داشته باشند ، اگر که خوب به پندها و گفته ها و نوشته ها و فرمان های دینی و فرهنگی خود بنگرند و بیاموزند ، می بینند که بزرگان شان چنین گفته اند که انسان ها چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند ، پس چرا هنوز هم خوب و بد و ما ها وآن ها ونور چشمی و فلک زده وجود دارد ؟ این از آن گونه پرسش هاست که پاسخ اش آسان نیست .توجیه بسیار است و پاسخی نیست . یا مثلن ، در کشوری که فانونمندی گذشته یی چندهزار ساله دارد ، بی قانونی و باندبازی رایج شود و مرگ های ناگهانی افراد بخصوصی در خیابان و خانه و کاشانه و زندان و کوی و برزن ، بی پاسخ می مانند و عادی تلقی می شوند و به دنبال پاسخ گویی نیستند هم از این گونه پرسش هاست . ندانم های بسیاراست که من هرگز نمی دانم . اما این را می دانم که انسان دارای خرد است و وجدان . و هیچ داوری بهتر از وجدان انسان نمی تواند و نمی داند که چه در درون نهفته بوده و چرا این شد ، انسان هزاران راه برای پیشرفت داشته و دارد ، اما شاید آسان ترین آن این باشد که به سه چیز حتمن پایبند شود، قصد تبلیغ دین و آیین مشخصی را ندارم ، چرا که از دید من ، نه تفاوتی بین ادیان است و نه فرقی میان انسان ها. اما می خواهم بدانم که آیا پایبند بودن به این سه اندرز باستانی سخت است ؟
پندارنیک
گفتارنیک
کردار نیک
گفتارنیک
کردار نیک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر