۱۳۸۶ آبان ۲۸, دوشنبه

بیا تا سنگ ها وا بریزیم

بیا دنبال دوست و دشمن نگردیم . دنبال چرای خود و مراقب کردار خود باشیم . چند میلیارد سال از پدید آمدن هستی و کُرات می گذرد ؟ چند میلیون سال از پدید آمدن انسان می گذرد ؟ چندهزار پیامبر و دانشمند و انسان های آزاده آمدند و رفتند و سهم خود را در پیشبرد انسان به کاربردند ؟ چرا های بسیار و ذهن سیال انسان ! می توان نخستین گریه ی پس از زایش را تا پایان زندگی همراه خود داشت و به دنبال آن دستی که زد گشت و او را دشمن دانست ، اما می توان آن گریه را نشان شوق و بودن دید و به آن جیغ ها خندید . شبیه به نیمه ی پُر و تهی لیوان ، یا نقش برخورد پیاده با سواره در راهی دشوار ـ که یکی هنگام گذر پوزخندی می زند و دشنامی هم می دهد و یکی دیگر می پرسد که آیا می تواند یاری گر باشد یا نه . حالا پاسخ به اینکه چرا یکی پُر می بیند و یکی تهی ، یا اینکه چرا یکی از درد و رنج دیگری خشنود می شود و بر سواره بودن خود مغرور و یکی می خواهد در رنج دیگری شریک باشد و یاری کند ، پاسخی ست که نیاز به پژوهش ها دارد و در یکی دو نوشته و کتاب نمی گنجد . روان و چرای کردار انسان یکی از پیچیده ترین پدیده های هستی ست . مثلن انسان بر روی زمین می زیید و بدون اکسیژن دمی بیش زنده نیست ، اما هر کار که می خواهد با این سیاره می کند ـ درختان را می بُرد و گنجینه های طبیعی را بی حساب مصرف می کند و نفت و گاز را استخراج می کند و هوا را می آلاید وووـ و آن چنان رفتار می کند که انگار این چیزها تنها برای او پدید آمده و باید حتمن تا می تواند بی رویه مصرف کند و فراموش می کند که این انسان است که به هوا و زمین نیاز دارد ، نه وارونه . چرا بسیاری از انسان ها این گونه زندگی را می بینند و خود و دیگران را در تنگا قرار می دهند ، هم از آن چراهاست که علتش می تواند به بی خردی و نادانی بستگی داشته باشد . می توان هر چیز را با بد و خوب پاسخ داد و راحت گفت این کار بد یا خوب است ، اما اگر ریشه یی تر بنگریم ، می دانیم که رنگ ها برای انسانی معنا دارند که بتواند آن ها را ببیند . هر چند سیاهی و سفیدی بدون هم بی معنی اند و یکی بدون دیگری وجود ندارد ، اما میان آنها بی کرانی ست . در همین چند مثل که زده شد ، می توان برای هر کردار یا اینکه چرا به این نتیجه رسیده شده ، ده ها علت یافت و صدها معلول و هزاران پاسخ . بیا به دنبال آسانی نباشیم و در پی تقصیرکار و بی تقصیر ، و زندگی را در خوب و بد و دوست و دشمن ، خلاصه نکنیم . این اصطلاحات و واژگان شاید در دعواهای سیاسی و هنگام تبلیغ خود برای رای بیشتر ، یا برای درس های آموزش و پرورش در کودکستان ، یا افسانه ها وفیلم ها ، کاربرد داشته باشند ، اما اگر زندگی و وجود و هستی را کمی تیزبینانه تر و ژرفتر بنگریم ، این گونه آسان نیست و برای هر چیز ساده پاسخ ها و راه های بی شماری پیدا می شود . البته می توان مثل سپهری دید و گفت : زندگی سیبی ست ، که باید با پوست گاز زد و خورد . بیا دنبال دوست و دشمن و خوب و بد و گناه کار و بی گناه نباشیم ، که انسان هم خوب است و هم بد ، هم مقصر است و هم بی تقصیر. به نظر من ، انسان می تواند از خود آغاز کند و روح و روان و اندیشه ی خود را بپالاید و پرورش دهد و اگر به جایگاهی رسید ، دیگران را هم یاری کند ، البته اگر جایی زندگی کند که پرسش و پژوهش واندیشه ، جرم نباشد
.

هیچ نظری موجود نیست: