۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

ظُلم به هر نامی که باشد ، ستم است و بی قانونی


دلم به حال آن انسانی که در سیستمی ، مستبدانه وبی قانون ، زمام امور در دست دارد ، بیشتر می سوزد ، تا به حال مظلومی که مورد بی قانونی ست . سید!!! آنجور که در این کشور با زندانیان رفتار شده و می شود ، ظلم بوده و ستم است . من برای خودم نگران نیستم . چون کسی نیستم . من به عنوان ذره هم پذیرفته نشدم ، یعنی هیچ . شاید نظاره گر. اما بار دیگر هم به یاد می آورم . قدرت طلبی ، تنها جسم و جان را تسخیر نمی کند ،بلکه روح و روان را هم محاصره ومسموم می کند . آن کس که می داند وپی برده که هیچ نیست بی او ، کوله بار خود با خون ننگین نمی کند .
یعنی همه چیز تزویر وریا ؟؟
خوش میکنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
پند حکیم محض ثواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ
پند حکیم البته . نظرات ناظران ، تنها نظر است . واقعن دلی که نمانده ، اما همین ذره دلی هم که مانده ، نه تنها به حال تو ، بلکه به حال همه ی مسئولان ِ چون تو ، می سوزد . به حال خودم نه ، من می دانم چه می شود و به کجا شاید برسم ، که البته رسیدن ونرسیدن مهم نیست ، خود مسیر را چشیدن ، هم رسیدن و هم نرسیدن است . امیدوارم اگر روزی کسی از اینجا گذشت و این نوشته را خواند، بداند وبفهمد که در ذره بودن و هیچی هم ، بسی عشق به هم نوع باقی ست ، چه رسد به عاشقان پاکدل .

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

خُرده هوشی دارم ،سر سوزن ذوقی

بزرگی ( قدیسی هندی ) گفت ؛ شکر گزارم که هیچ گاه شهره ی آفاق نشدم ، نه به خوبی و نه به پلیدی .در نوجوانی ودوران شباب ،گاهی آرزو داشتم ، مشهور بشوم . خیال می کردم ، اگر مشهور شوم ، زندگی زیباتر می شود و بهتر است . خوشبختانه چنین نشد و در گمنامی ماندم ، هر چند گاهی امکانی فراهم بود که می شد به این آرزو دست یافت ،اما نشد .فرار نبود که بشود . بهتر که نشد . این جمله ی آن قدیس را چندی پیش خواندم و تازه فهمیدم که گمنامی چه نعمتی ست .امروزه که دنیا به هم پیچیده و همه از هم در حد امکان شان با خبرند ، حتا در همین گمنامی و بی کسی هم گاهی چندان علاقه یی به اطلاع از وقایع ندارم . اینترنت را باز میکنی و از اوضاع ایران باخبر می شی وآرزو می کنی ،کاش نمی دانستی چه بر سر مردم می آید. و از دیگر نقاط دنیا با خبر می شوی می بینی چه رئالیته ی تلخی حاکم است . برای نمونه ، وضع کنونی در آفریقا ـ دارفو وسومالی و انتحارهای تروریستی در خاورمیانه ووضع زندانیان بسیاری که در گوشه و کنار دنیا در شرایطی دشوار، در چنگ بی قانونی اسیراند ووو ـ از این فجایع که با خبر می شوم ، از هیچ کاره بودن و گمنامی خود راضی واز زندگی خشنودم . نه اینکه درد و رنج وبدبختی های انسان ها برایم مهم نباشد . نه . خشنودم که من در این ستم ها همکاری نمی کنم ، چون کسی نیستم .البته چندماهی ست گاهی تجربه کرده ام ، یکی که نمی شناسم اش با دیدن من خوشحال می شود و یکی دیگر وقتی می بینیدم ، تُفی بر زمین می اندازد و زیر لبی دشنامی هم می دهد و می گذرد . نه خوشحالی اولی را می دانم برای چیست و نه بدکرداری دومی را .شاید به خاطر این چند سطر ی که دراین وبلاگ نوشته ام ، شُهره شده ام و خودم نمی دانم و چون بله ،بله گو نیستم و چاپلوسی کسی را نمی کنم و به کسی دشنام نمی دهم ،عده یی از من خوششان نمی آید وچون خالصانه درد دل می کنم ، عده یی از من خوششان می آید . می خواهم امروز در این پُست به همه ی دوستان و دشمنان گرامی اعلام کنم که من در مرحله یی از خودآگاهی به سر می برم که با هیچ کس نه دوستم ونه دشمن . به همه ی ادیان و همه ی انسان ها و همه ی جانداران و حریم شان احترام می گذارم و از خوب و بد به در آمده ام .این گوی و این میدان . شانسی که داشته ام ، در این چند سال گذشته ، با بودا وفلسفه ی بوداییان آشنا شده ام و می بینم که بنش من به آنها نزدیکتر از هر دین و مرام و بینش دیگر است . یعنی شاید بودایی ام ، البته اگر بپذیرندم، چون غبار ی خاک آلود چندان پذیرفتنی نیست. نمی دانم چرا به اینحا رسیده ام . یا زهرها بی تاثیر نبوده ویا قسمت این بوده . حضرات !!! من از دشمن سازی و جنگ و جدل بر سر هیچ وپوچ و از عروسک خیمه شب بازی در سیاست و اقتصاد بودن خسته شده ام و راه حل دستیابی به آرامش را در فلسفه ی بودایی دیده ام .اگر ریختن خونم مباح شده ، یا حکم قتلم صادرشده ، باشد .زهرها را دوباره مخلوط کنید وخنجرها را تیز و نرخ سر را بالا ببرید .البته زیاد خرج نکنید .بیشتر از پنجاه سنت خرج کنید ، ضرر کرده اید .


به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه ی تبه دانست

حافظ

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

گر اگر طبیب بودی ،سر خود دوا نمودی

جامعه یی را در نظر بگیر که صدسال است به دنبال آزادی و روشن کردن اوضاع خود به دست خود است و از آقا با لا سرها خسته شده و درپی زندگی یی سالم ، در بین مردمی قانونمند است . هر چند گاهی گامی در این راستا برداشته ، اما چندان تفاوت ریشه یی در مناسبات اجتماعی در این صدسال رخ نداده و بسیاری تنها در ظاهر تغییر کرده . خب این چنین جامعه یی ، یا قانونمندی و استقلال و آزادی را به راستی نخواسته و نمی خواهد و یا نمی تواند به انجام برساند . از آنجا که جوامع از انسان ها تشکیل شده ، بهتر است از فرد ، فرد آغاز کردـ از خود ـ . یعنی تنها ازبی قانونی ها و از فجایع و بدبختی ها حرف نزد و قانونمندی و احترام به قانون و آزادی را در خود به پیش برد .انسان اگر خود را شناخت و زندگی را از زندان کلیشه ها و هجوم اظلاعات کم رنگ شده وشستشوی ادراک و طاقچه ی عادات بیرون برد ، بینش و نگرشی زیباتر به زندگی پیدا می کند . مثلن ، یک نفر که روزی سی تا سیگار می کشد که نمی تواند دیگران را به نکشیدن تشویق کند . شاید در میان مردمی که تظاهر و دورویی و دروغ معمولی شده ، می شود چنین کرد ، اما در میان آنان که در پی راستی هستند ، نمی شود. تنها از آزادی حرف زدن و به آزادی خود و آزادی دیگران احترام نگذاشتن ، شبیه به آن طبیب می شود که خود از بیماری در رنج است و برای دیگران نسخه ی مدوا ی آن بیماری را می پیچد . نمی شود که تنها از دیگران نالید و پی خلافکار گشت و خود را بی نقص وانمود کرد

من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر زینم

حافظ