۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

خُرده هوشی دارم ،سر سوزن ذوقی

بزرگی ( قدیسی هندی ) گفت ؛ شکر گزارم که هیچ گاه شهره ی آفاق نشدم ، نه به خوبی و نه به پلیدی .در نوجوانی ودوران شباب ،گاهی آرزو داشتم ، مشهور بشوم . خیال می کردم ، اگر مشهور شوم ، زندگی زیباتر می شود و بهتر است . خوشبختانه چنین نشد و در گمنامی ماندم ، هر چند گاهی امکانی فراهم بود که می شد به این آرزو دست یافت ،اما نشد .فرار نبود که بشود . بهتر که نشد . این جمله ی آن قدیس را چندی پیش خواندم و تازه فهمیدم که گمنامی چه نعمتی ست .امروزه که دنیا به هم پیچیده و همه از هم در حد امکان شان با خبرند ، حتا در همین گمنامی و بی کسی هم گاهی چندان علاقه یی به اطلاع از وقایع ندارم . اینترنت را باز میکنی و از اوضاع ایران باخبر می شی وآرزو می کنی ،کاش نمی دانستی چه بر سر مردم می آید. و از دیگر نقاط دنیا با خبر می شوی می بینی چه رئالیته ی تلخی حاکم است . برای نمونه ، وضع کنونی در آفریقا ـ دارفو وسومالی و انتحارهای تروریستی در خاورمیانه ووضع زندانیان بسیاری که در گوشه و کنار دنیا در شرایطی دشوار، در چنگ بی قانونی اسیراند ووو ـ از این فجایع که با خبر می شوم ، از هیچ کاره بودن و گمنامی خود راضی واز زندگی خشنودم . نه اینکه درد و رنج وبدبختی های انسان ها برایم مهم نباشد . نه . خشنودم که من در این ستم ها همکاری نمی کنم ، چون کسی نیستم .البته چندماهی ست گاهی تجربه کرده ام ، یکی که نمی شناسم اش با دیدن من خوشحال می شود و یکی دیگر وقتی می بینیدم ، تُفی بر زمین می اندازد و زیر لبی دشنامی هم می دهد و می گذرد . نه خوشحالی اولی را می دانم برای چیست و نه بدکرداری دومی را .شاید به خاطر این چند سطر ی که دراین وبلاگ نوشته ام ، شُهره شده ام و خودم نمی دانم و چون بله ،بله گو نیستم و چاپلوسی کسی را نمی کنم و به کسی دشنام نمی دهم ،عده یی از من خوششان نمی آید وچون خالصانه درد دل می کنم ، عده یی از من خوششان می آید . می خواهم امروز در این پُست به همه ی دوستان و دشمنان گرامی اعلام کنم که من در مرحله یی از خودآگاهی به سر می برم که با هیچ کس نه دوستم ونه دشمن . به همه ی ادیان و همه ی انسان ها و همه ی جانداران و حریم شان احترام می گذارم و از خوب و بد به در آمده ام .این گوی و این میدان . شانسی که داشته ام ، در این چند سال گذشته ، با بودا وفلسفه ی بوداییان آشنا شده ام و می بینم که بنش من به آنها نزدیکتر از هر دین و مرام و بینش دیگر است . یعنی شاید بودایی ام ، البته اگر بپذیرندم، چون غبار ی خاک آلود چندان پذیرفتنی نیست. نمی دانم چرا به اینحا رسیده ام . یا زهرها بی تاثیر نبوده ویا قسمت این بوده . حضرات !!! من از دشمن سازی و جنگ و جدل بر سر هیچ وپوچ و از عروسک خیمه شب بازی در سیاست و اقتصاد بودن خسته شده ام و راه حل دستیابی به آرامش را در فلسفه ی بودایی دیده ام .اگر ریختن خونم مباح شده ، یا حکم قتلم صادرشده ، باشد .زهرها را دوباره مخلوط کنید وخنجرها را تیز و نرخ سر را بالا ببرید .البته زیاد خرج نکنید .بیشتر از پنجاه سنت خرج کنید ، ضرر کرده اید .


به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه ی تبه دانست

حافظ

هیچ نظری موجود نیست: