۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

جدی خیال می کنی ؟؟؟

آنچه که انسانی از رخدادی برداشت می کند ، واقعیتی ست که برداشت اوست ، نه بیش . مثلن تصادف چند تا ماشین را در نظر بگیر. در لحظه ی تصادف ، هر کدام از راننده ها ، آن تصادف را از نقطه نظر خود دیده و واقعیت خود را واقعیت صد در صد آن رخداد می داند . معمولن هم بیشتر آن راننده ها خود را بی تقصیر می دانند و دیگری را مقصر . این برداشت ، در بیشتر مسایل زندگی ، در حق داشتن و نداشتن نقش بازی می کند . جدا از مسایل شخصی ، در رخدادهای عمومی تر زندگی و در مسایل سیاسی و تصمسم گیری های مهم مسئولان یک کشور ، همیشه ،صدها مورد نقش بازی می کنند . بویژه در مناطق و برهه های حساس . برای نمونه اوضاع کنونی ایران و منطقه ی خاور میانه . دولت اسراییل جنگی را آغاز کرده و برای حفظ مردم اش ، خود را موظف به انجام این کار می داند و نیروهای حماس ، مبارزه بر علیه دولت اسراییل را حق خود می دانند . حالا یک نفر پیدا شود و به این دو طرف دعوا بگوید ، این مردم بیچاره ، چه گناهی کرده اند که در این درگیری ها دچار شما شده اند ؟ هر دو طرف یا او را نادیده می گیرند و یا دعواشان را فراموش می کنند و هر دو با او دشمن می شوند ـ البته پس از آنکه توجیهاتشان بی نتیجه ماند ـ . در هفته ی گذشته ، در کشورهای بسیاری ، آزادگان انساندوستی به خیابان رفتند و در مخالفت با جنگ و خشونت ، تظاهرات کردند .چه شد ؟ تاثیر اصلی آن را نمی دانم . از دگر سو ، جنگ طلبانی هم برای حفظ منافع خود، در این گوشه و آن گوشه محکم تر بر طبل جنگ و ویرانی کوبیدند و از این رخداد استقبال کردند . می شود هر هزینه و هر عملی را برای رسیدن به هدفی مشخص توجیه و تفسیر کرد؟ برای انسان ، چیزی مهم تر از آبادی و زندگی شرافتمندانه و قانونی و نیکی و مهر هم وجود دارد ؟ پس چرا سیاستمداران و دولتمردان امور ، این مهم را فراموش کرده اند ؟!! به نظر من حقیر ، صلح و آرامش و پیشرفت جامعه ی جهانی ، به حل خصومت ها و تنش های منطقه ی خاورمیانه مربوط است و راهکار و رسیدن به آرامش این منطقه هم به پایداری ورواج قانون و قانونمندی ست .همانگونه که به هم ریختن جهان وآشوب هم می تواند از همین جا آغازگردد .

بارها گفته ام و با دگر می گویم

که من دلشده این ره نه بخود می پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

خنده و گریه عشاق زجایی دگر است

می سرایم به شب و وقت سحر می مویم

حافظ



۱ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر جای اینجور مطالب تو وبلاگستان خالی بود. مرسی که می نویسی