نمی دونم برا کی می نویسم و چرا .اما می نویسم . سپهری سروده :« دُچار گرمی گفتارم »سپهری که شاعر و هنرمند بود . من خودم را نه شاعر می شناسم و نه هنرمند . بیشتر عابر و هنربند .اما دچار درد پُرحرافی ام ـ گاهی البته ـ جُرم است ؟ باشد . بدبخت آنهایی که در زندگی روزمره بام سر وکار دارند ، مثل اون کشیشی که در یکی از فیلم های جیم جارموش ، دچار تاکسیرون پر حرف شد و مرد . بیچاره دوستان . به هر حال دُچار م . می نویسم که با خودم حرف نزنم . خوبی نوشته این است که شاید روزی هم خوانده شد و مثل حرف به باد نمی پیوندد . اما نوشته می تواند هم حرف بماند و با باد برود و هم سخن شود و بماند . خوب است که نمی دانم ، چه از این نوشته ها می ماند و چه نه . همان جور که در نخستین پُست نوشته ام : برا خودم می نویسم و دردمندان . مثلن وقتی جایی می خوانم که فعالان و کوشندگان یک جامعه ـ که نه تروریست و نه خلافکار اند ـ بازداشت و اذیت و آزار می شوند ، یادم می افتد که دچار دردم . این خانم شیرین عبادی را اینقدر اذیت نکنید !!! یا کجای دنیا پزشکانی که در پی کمک به مردم اند را به زندان امنیتی می برند وهیچ کس پاسخگو نیست ؟ اینکه می گویند ، طبق قانون ، انسان ها از هژده سالگی به عنوان یک بزرگسال پاسخگو هستند ، نه به این معنی ست که یک نفر را در زندان نگه دارند تا هژده سال اش بشود و بعد حکم را اجرا کنند . نه . باید آن زمان که واقعه رخ داده را در نظر گرفت ، نه پس از آن که آن شحص بزرگسال شد ، حکم کارهای پیشین را اجرا کرد . آن رخداد در سنین پایین تر انجام شده . این ها را که می خوانم و می شنوم ومی بینم ، دچارتر می شوم .
مُحتسب شیخ شد وفسق خود از یاد ببرد
قصهء ماست که در هر سربازاربماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی وصد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر