۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

چرا ؟؟؟

چرا باید پس از این همه هزینه ـ در صدسال گذشته ـ ، هنوز در بی قانونی و کش مکش و باندباری مانده باشیم ؟!!بدختی ها و ندانم کاری ها و خطاها ، در کشوری بی قانون ، بیشتر از کار های مفید و بهبود بخش است ، هر پوشش و نام و بهانه یی هم که به توجیه روند زده شود ، فرقی نمی کند . بی قانونی ، بی قانونی ست . مگر برای آزادی و ارج نهادن به همه ی قشرهای جامعه ، نهضت مشروطیت برپا نشد ، مگر برای استقلال و آزادی ، سال پنجاه و هفت ،مردم به خیابان نرفتند ؟ پس چرا هنوز اینقدر دوریم ؟ خُب، جامعه که از جمع انسان هاست و همانگونه که می شود مشکل یک انسان را مورد پژوهش قرار داد و راهی برای بهبود یافت ، برای جامعه هم می شود راهکاری یافت و از بدبحتی نجات اش داد .تفاوت اینجاست که انسان مورد نظر یکی ست و نجات اش کم هزینه تر و آسانتر ، اما نجات یک جامعه مهم تر ، پس هزینه اش هم بیشتر ، اما پس از صدسال نهضت آزادیخواهی و پس از اینهمه هزینه ی دردناک ، اگر حالا نرسیم ، پس کی ، پس کی عقل و خرد و پیشرفت؟؟؟ نخستسن و مهمترین نشان آزادی و دمکراسی راستین ، آزادی مطبوعات و رسانه های جمعی ست . رسانه ها امروزه نقش آن مامورانی که در گذشته های دور، چشم و گوش دربار بودند و از رخدادها به شاهان و دولتیان حبر می دادند را بازی می کنند و اکر این چشم و گوش ها نابینا و نا شنوا باشند ـ آنچه که در یک نظام دیکتاتوری ست ـ ، چه سودی در انجام وظیقه شان می رسانند ؟ هیچ . قانون برای پیشرفت انسان بوجود آمده ، نه برای درجازدن وپسرفت . اینهمه کشور که با اعدام و قضاوت های نا عادلانه مخالفند ، پس رفته اند ؟ نه . قوانین بنا به نیاز بوده اند و وقتی دیگر نیازی به آنها نباشد ، تغییر می کنند . اینکه زنای محصنه ، بسیار بد شناحته شده و سخت مجازات می شده ، برای این بوده ، که در قدیم ، رابطه ی بین یک زن شوهر دار ، یا یک مرد متاهل ـ که شاید به بارداری می انجامیده ـ می توانسته برای روشن شدن والدین راستین نوزاد ، به جنگ بین دو کلان بینجامد .خُب امروزه که این مشکل با یک تست پزشگی حل شدنی ست ، کشتن انسانی که مرتکب چنین عملی می شود ، قانونی ست و نیاز جامعه ؟!! جامعه امروز به پاکدلان ِ روشن و خردمند نیاز دارد ،نه به قوانین خشونت پرور . چرا که قانون برای پیشگیری از آشوب و هرج ومرج و بدبختی ست ، نه برای رواج آن.

چو غنچه برسرم از کوی او گذشت نسیمی

که پرده بردل خونین ببوی او بدریدم

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

اینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکد

حافظ

هیچ نظری موجود نیست: