۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

آزادگی دشوار نیست








به نظر من ، اگر آزاده زیستن ، بدبختانه ، بر همه ممکن نیست ، دست کم ، آزاد اندیشی شدنی ست . هر چند که اندیشه خود به خود و بی دلیل شکل نگرفته ، اما انسان در پاکی اندیشه آزاد است . مثلن ؛ همین آن که می نویسم ، هزاران واژه برای نوشتن می توانند از مخ به انگشتان سرازیر شوند ونمایان ، یا صدها موضوع که نیاز به بیان دارد و یا چند رویداد که در روزهای آینده ، شکل می گیرند و می شود ، درباره شان نوشت . رویدادهایی که به بود و نبود فیزیکی من ربطی ندارند و خواه نا خواه انجام می گیرد ، اما من هم اگر باشم همراه و اگر نباشم نه ؛ شبیه به آشنایی ایرانیان به شب یلدا و یا عزاداری شیعیان در تاسوعا و عاشورا و یا مراسم کریسمس مسیحیان دنیا ، به مناسبت ، تولد عیسی مسیح ؛ پیامبر ِ نماد عشق به همنوع و آغازسال دوهزار و ده میلادی . این رویداد ها در رئالیته شکل می گیرند وبیرون از من ، اما پندار من می تواند با آنها باشد ، یا نه . پس اندیشه آزاد است . به هزاران دلیل و بند و کنش وصل است ، اما آزاد . پس نیک بودن ، یا نبودن ِ پندار ، در واقع به خود انسان وصل است. وچون پندار و اندیشه از انسان منشا می گیرد ، پس پیشینه و پشتوانه و اکنون و آینده ا ش هم از اوست و در دست او . به نظر من ـ همین ذره غبار هیچ کاره ی بیکار ـ ، آنچه در ایران در این چند روز و چند هفته و چند ماه آینده روی می دهد ، بسیار مهم است و نقشی ژرف و زیر بنایی ، در آینده ی ایران را شکل می دهد . این نظر شخصی بود و مفید بودن و یا نبودنش را نمی دانم ، یا اصلن مهم و نا مهم بودن این وبلاگ و اندیشیدن و نا یندیشیدن در این زمینه را . اما آنچه که می دانم این است که چه برای خودم مهم است و چه نه .و آن هم بی آزاری و پاکی در پندار و گفتار و کردارم است و مراقبه . و دم و باز دم و گام ها . همانجور که در یکی دو پست که عین امروز هی من و من کردم و از خودم نوشتم ، بیان کردم ، و می دانم آنها که در اصل نباید مرا می شناختند ـ مثل مامورها ی امنیتی و آخوندها ی رژیم و بردگان شان ـ، می شناسند و می دانند کی ام . برای آن خوانند ه یی هم که روزی از این ورا پیداش می شه ، الان از مجاز بیرون آمده و یک بار دیگر ، خود واقعی بیرون از دنیای مجازی اینترنتی را معرفی می کنم ؛ من یک ایرانی آواره و پناه آورده به آلمانم ویک سالی وبلاگی با اسم ومشخصات رسمی و غیر مجازی داشتم و در همین وبلاگ هم آدرس اون وبلاگم هست . محمد ِ پویا شده یی که همان که بود ، هنوز هم هست . یعنی همان تئاتری قدیمی ، که هنوز هم هیچ اثر جالبی خلق نکرده و هنوز اندر خم یک کوچه است و نا شناس . به همین دلیل هم می خواهم تا هنوز عمری هست ، چیزی یاد بگیرم و دوره یی در زمینه ی دانش تغذیه و طب سنتی بگذرانم و از هیچ کارگی و زندگی بی سود و بی زیانی ، به مرحله یی برسم که بتوانم به دردمندی کمک کنم وفایده یی برای همنوع و انسانیت داشته باشم . یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم . در مورد مسائل سیاسی هم که یکبار دیگرهم می گویم ؛ آزادیخواه و دمکراتم و لاییک . یعنی جمهوریخواهان لاییک را بهترین گزینه ی ایران فردا می بینم . چون که یوگا و مدیتیشن کار می کنم و علاقمند به هنر و ادبیات و نمایش هم هستم ، کلن نمی توانم ، طرفدار خشونت وزورگویی و بی قانونی باشم . انگاراین پست شبیه به آگهی های سایت های زوج یابی شد . چقدر از خودم گفتم . خُِب شد دیگه . عزیز دل برادر ؛ محمد در خم یک کوچه مانده ، اما پویا ست .
نمی دانم چه موقع بتوانم دوباره اینجا چیزی بنویسم ، چونکه چیزهای زیادی برای پژوهش و خواندن و نوشتن دارم و امیدوارم که انجام گیرد . راستی امروز نوشته ی جدید آقای امیر انتظام را خواندم و جدن که آفرین بر او .



پس در آمد :

دردها و بدبختی انسان از نا آگاهی ست ، همانگونه که پیشگیری و درمان درد از آگاهی ست .

این جمله را بزرگان بسیاری برای ما یادآوری و بازگو کرده اند و من هم یکبار دیگر امروز می گویم :
آگاهی ، آگاهی ، آگاهی و باز هم آگاهی .چرا که بدبختی ها از ندانستن است و بس .


من ازبازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم

زدلگرمی حافظ بر حذر باش
که دارد سینه ای چون دیگ جوشان
حافظ

به یاد آن بزرگ که روان بود و رفت ، اما بودنش ماندگارشد .
**************
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
**************
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
**************
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست






تمام شد ؟ مطمئنی ؟ به پایان رسید ؟

پس این ترس و لرز به چه دلیل و برا چیست ؟

این همدلی و اتحاد بین مردم از کجا پدید آمده ؟

همه فقط منتظرند ،تا بیگانه بگه ، به خیابان بیاند ؟


نه اینجور نیست . هیچ چیز به پایان نرسیده . تنها آنچه که روبه پایان است ، دوران ستم ،در پوشش دین است . از خودت بپرس چرا . بپرس چه کردی که چنین شد . اگر هم نمی دانی ، از مشاوران و محافظان ات بپرس . فال حافظ بگیر ! بگردی ، پی می بری ،پاسخی هست که در انتظار توست . یعنی تا این حد از واقعیت فاصله گرفته یی ؟
حضرات !
سوز دل و جان که برلب می نشیند ، دست دردمند نیست دیگر . علت بی معلول پدید آمده ، یا با هم ؟
تو که خودت ، این چیزها را می دانی ، پس چرا دستان پشت ِدستان و منبر و وعظ ، پس از دیگری و عربده و تهدید ، یک به یک ؟
مزدورانی به خیابان فرستادن ، تا با آتش زدن چند عکس ،توسط یکی دونفر ، این جنبش و خیزش وهمدلی مردم را ساکت بکنند و گرد و خاکی فتنه انگیز برپا ، شبیه به استفاده از مسکنی برای آرامشی کوتاه است و بیماری در جان می ماند .
اینکه دانشجویان معترض به خیابان آمده اند ، نشان از آگاهی ست و کاری به دعواهای سیاسیون ندارد .
اگر دانشجو و کارگر و اندیشمند و هنرمند و معلم و دیگر تسخیرنشدگان در باتلاق قدرت ، متحد نشوند و خودی نشان ندهند ،طبیعی نیست و کار بیگانه است ، نه این .

آب چشمه هر چقدر هم که زلال و ناب به نظر برسد ، تا زمانی که لایه های زیرین خاک چشمه پاک نشده باشد ، این آب مسموم است .
تا دوران بگیر و ببند و تهمت و ناروا و تزویر و ریا و بدزد و ببر و جنایت و ستم ، به اتمام نرسد ، هیچ چیز تمام نشده .
این نظر این ذره ی بی وزن است و دیگر خود دانی .

در این ایام ،اگر
دوستان عزیز !

زجور چرخ چوحافظ به جان رسید دلت
بسوی دیو محن ناوک شهاب انداز

در بیابان فنا گم شدن آخر تاکی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

حافظ

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

Homöopathie






شر ممان باد زپشمینه ء آلوده ء خویشگر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت گر نشناسد دل وکاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم

حافظ

فردا تو ایران بار دیگر آن سه اختر( آذر اهورایی ) می درخشند و روز دانشجو یکبار دیگر برگی سبز به یاد همه ی جان باختگان آزاده ی این خاک ، به روند و پیشبرد آزادی راستین هدیه می کند . در کپنهاگ هم کنفرانس جهانی کلیما آغاز می شه . دهدسامبر هم روز جهانی حق وحقوق بشر ، مراسم های بسیاری بر پا ست . از چند روز پیش می خواستم چند خطی اینجا بنویسم ، نشد . یعنی نمی دونستم از چه بنویسم . از وضعیت ظلم و بی قانونی حاکم بر ایران ــ که در زندان ها از حد ستم گذشته و به جنایت تبدیل شده ــ یا از وحشت حضرات و دعواهای سیاسیون بر سر کار ، یا از سوز دل مردمی رنجور و تحت ستم ؟ جدن نمی دونستم از چه بنویسم، به همین دلیل هم خاموش بودم . امروز هم کوتاه و تلگرافی ، تنها می خوام ، اتمام حجت کنم و به عرض مبارک تان برسانم ، که نه . حضرات! وقتی چیزی قبول نیست ، پذیرفته نیست ، یعنی نیست ، چون بی قانونی و تقلب شده .



در واقع چند وقتی ست که می خواستم ، مطلبی در زمینه ی پزشگی سنتی ایرانی وهندواروپایی وشرق دور آسیا و شمن های آمریکای میانی و جنوبی و هومئووپاتی اروپا و ریکی ژاپنی و پژوهش های جدید دانش پزشگی بنویسم و بذارم اینجا ، اما اونم پا نداد . ببینم در هف
ته ها و ما ه های آینده ، چه می شود . اگر عمری و نفسی بود ، در همین زمینه ها ، چند خطی بنویسم ، تا شاید به یکی ، روزی و روزگاری مددی شود .


این پست هم همونطور که از تاریخ اش پیداست مال ششم بود و تازه امروز شد رو خط گذاشتش.