۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

واژه ومعنی اش در ذهن را باید شست!!!

واژه؟؟؟

یعنی چی؟؟

هر واژه یی فقط ماشینل و آتوماتیک صرف شود؛معنی اش مخدوش میشه.

به یکنفر بگی تو آزادی.آزادی که از این دوتا یکی شا انتخاب کنی. بیشتر هم هست ولی اون مهم نیست.جمله ی ٌتو آزادی٬را بکار می گیریم؛اما پس از جمله ی بعدی می گوییم :بیشتر هم هست ولی اون مهم نیست. خود درمنطق خویش آزادی را خلاصه کرده و معنی بخشیده.این جور سوءاستفاده کردن از واژه و معنی را باید شست! نه خود واژه . من هنوز یادم هست که طاغوت و یاقوت و مستکبر ومستضعف وظالم و مظلوم وحق طلبی ووو ؛سی سال پیش چه جور توضیح داده شد و چه معنی داشت.امروز که فقط روکش واژه مانده و آنهم نخ نما.و مشکوک و نامفهوم.خوب شد که من در اینهمه تزویر خود از تزویر دورشدم .از لقمان پرسیدند ؛ادب از که آموختی؟ گفت :از بی ادبان.از تزویر هم می شود آموخت:مهر وهمنوع دوستی واحترام به پاکی وراستی .را

۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

نوروز خجسته ودل تان شاد!!!

سال نو شد و گردش زمان دگربار در نماد نوروز ــ این کهن آیین ــ در خاطرات جای خود یافت.امیدوارم که روزی این جشن نه تنها نشان نو بودن وتحول ؛بلکه به حقیقت آزادی انسان وجایگاه او تبدیل شود.پس از آن هیچ کس ناحق در حبس نباشد.آرزویی ست از غریبه یی که دلش با فرهنگ ایران قریب است و جسمش دور از آن خاک. مبارکا باد!!!و

امروز پس از مدیدی دوباره این وبلاگ بی خواننده براه افتاد.و چند واژه از ذهن بر تصویر نشست.واز حال خود...و

از خودم در فیسبوکم گاهی چیزی می نویسم و دوستان و فامیل وآشنایان قدیم و جدید تا حدودی باخبرند.واما

مشغولم و میخواهم حالا که تندرستی و ادراک و احساس یاری گر شده و مسیر سرازیری و تندوتیز رو به بیمارستان و درد و ناخوشی وکسالت و روبه قبله دراز کش شدن تغییر کرده ؛ دوباره در رشته ی خود فعال باشم و نوشتنی های ادبی وبا ادبی و بی اهانتی را بر کاغذ اینترنت ثبت کنم. از روخوانی نمایشنامه ی  مخمصه یک ویدیو گرفته شده و یه جاهایی بر خط رفته و نشان داده شده .خودم هنوز ندیدم.یک نسخه که به دستم برسه میذارمش اینجا.از این به بعد کارهای ادبی را به این راحتی ها به باد نمیدم.به هر حال من برا مخاطب نوشتم و دلم میخواد که خونده بشه؛ولی وقتی کار مشکل میشه که نوشته ی خودت را یکی برات جلوت میخونه و نقل بیان میکنه و ازت می پرسه: اینو خوندی؟ و میگه: انگار نگارنده میتونه بنویسه و دری حالیش میشه
.

عزیزان
نا شناس
و
پنهان شده ی
برادر
من از تئاترم  وبا نوشتن و اجرا زنده ام و دوای درد روانم نوشتن است و نوشتن و نوشتن و
وخواندن  زیبایی های نگاشته شده یادگرفتن از موضوعاتی که مهم بودند واز شخص معتبری نقل شده و نوری پیش پا روشن کرده.مثل این

جایی از خاطرات برتولت برشت خواندم که او در جوانی و تصادفی روزی هیتلر را در یک باغ آبجو در مونیخ دیده و با او آشناشده. هیتلر هنوز کاره یی نشده بوده وبه دنبال کلاس بازیگری بوده و برای تئاتر علاقه نشان می داده.برشت نوشته: هیتلر یک دوره ی بازیگری نزد یک استاد دید و در تمرین های آموزشی همیشه به دنبال بازی کردن نقش قهرمان می گشت. بعله. از این خاطره می توان فهمید که چه در مخ هیتلر بوده وچه نقشه هایی آگاه یا ناآگاه با پشتیبانی چه افرادی و بدون روشنی وخامت حال روان ا ش چنان شد که انجام گرفت و چه ننگی بر پیشانی انسانیت به یادگار ماند.موعظه وسیاست بدون آگاهی از هنر تئاتر بی خاصیت می ماند.از سوی دیگر اهل تئاتر از خشونت و سیاست جاه طلبان دور می ماند و به دنبال اصل است نه فرع.و

براستی خوشحالم که این وبلاگ طرفدار و بادمجون دور پشقاب چین و پامنبری نداره
نوروز خجسته باد!!!و   

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

شادی چه زیباست!!!

داشت یادم می رفت اصلن .کلن.ودر مجموع.فارسی نویسی رو می گم. بعله پیش میاد .در غربت و بی کتابی و بی نوشتار پیش آمدنی ست.خوب شد که این وبلاگستان براه افتاده ومی شود نوشت.از ته دل و از گوشه پس گوشه ها ی خود مطرح نمود و زبان نوشتاری از یاد نبرد.برا معتادان به خوندن ونوشتن و مخ به کار گیرا و تمرین سلول های لایه ی خاکستری مغز خوبس.با اینکه انگار خواننده ی پر و پا قرصی ندارم ؛برا خودم و بیان نظرات بی نظر خود گاهی وقت ها یه چیزی اینجا می نویسم.از سوی دیگر  بازنوشتن و به نقطه ی . پایان رسیدن یک اثر ادبی برای نگارنده اش  مهم تر از خود کار است وبازدهی وبه نتیجه رسیدن است.در دنیای ادبیات بین میلیارد ها ستاره و خورشید و جرقه ؛ هیچ نویسنده یی در دوران تازه بودن اثر نمی داند که چیست . پس همانجور کهسهراب سپهری سروده : «تا شقایق هست زندگی باید کرد.»و اوقات و دم و بازدم وتنفس لذت بردوزندگی تان بی استرس  و بی آلاینده باد.و به زودی آگاه و همدل و آزاد از شرتحجر
باشید  .

۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

Multiple Sklerose

wikipedia.org/wiki/Multiple-sklerose  wikipedia.org/wiki/Multiple-sklerose
www.Neurologie online// Multiple Sklerose Schoenen_kliniken.de

(MSMultiple Sklerose) ist eine Krankheit,die individuell bei jeder Person ihren eigenen Verlauf hat.
Bei mir hat man im Sommer 2004 in Krankenhaus höchst in Frankfurt am Main festgestellt.bis 2010 konnte ich ,irgendwie zu recht kommen und war ich nur 3mal -jedes mal -  eine Woche in Krankenhaus gewesen.natürlich mein Leben ganz vereändert und versuchte gesunder zu leben.Yoga&Meditation und Homöopathie hat mir geholfen ,und kam ich zu recht mit alltäglichen.Ab 2009 bin ich in  höheren Stuffen von Ms gewesen und würde ich arbeitslos.Ab Herbst 2010 konte ich in einer MHH Studie mit machen und ein neues Medikament(Gilenya)zu testen.Es hat mir bis heute gutgetan.Erst 8Monate jeden Tag eine Kapsel danach 4Monate pause und seitdem alle zwei Tage eine Kpsel und vielleicht  bald alle 3 tage eine.
Das habe ich heute hier geschrieben um eine selbsthilfegruppe zu grunden.
wer MS hat und möchte vielleicht was lernnen oder anderen helfen ,kann sich hier oder bei facebook : Mohammad Puya Eslami melden.
Ms ist heilbar.

۱۳۹۱ مرداد ۲۷, جمعه

از دم صبح ازل تا ...

تسلیت وسپاس و شکر که این واقعه در تعطیلات تابستانی بود و محصلان در مدارس نبودند .
اگر از این نکته حرکت کنی که انسان ها در ذات و اصل جوهر یکی اند ؛ باید بپذیری که هر چه در توست ؛ در همه ست . و . و بازهم و . : در آیینه که می نگری می توانی خود بینی و خدا ی خود و دوست و دشمن خود .تا تو چه بخواهی و که باشی و جه بینی
و
چه 
با ادراک 
   بنگری؟؟؟

فهم اجتماعی در یک جامعه بر اساس تجارب تاریخی و فرهنگی آنها ست .تیتری این پست ـ از دم صبح ازل ـ تا آخر شام ابد . که  مصرعی از بیتی از غزل های حافظ شیرازی ست ؛ تکه یی از بینش ایرانی ست .یعنی بیشتر مردم ایران به صبح ازل و شام ابد تا حدودی اعتقاد دارند . هر چه که باشد ؛ حدود پنج  شش هزار سال است که در ایران یکتا پرستی غریب نبوده و مشی و مشیانه وآدم  وحوا تعریف شده بوده و فرعون و ضحاک هم در اذهان عمومی جامعه ودر عمل هم بارها بوده .پس صبح ازل و شام ابد در دین و ادبیات و سیاست و جامعه شناسی استفاده شده . حالا یک عده یی بیان تو ایران و بگن : نه . چنین نبوده و نیست . چی پیش میاد ؟
از سوی دیگر ؛ دست کم از زمان حمورابی و کوروشکبیر گرفته به بعد در قوانین ارج نهادن به حق فرد ( انسان (مطرح بوده .حقوق انسانی دست کم در کتاب های قانون جدی حساب می شده و محترم بوده .

و
در این یکی ؛دو سده ی گذشته ؛جامعه هزینه های بسیار پرداخته تا حرمت انسان به عنوان «فرد »عزیز و گرامی باشد 
یعنی زمان
آن رسیده
که
رنسانسی
در
امور قضایی
انجام بشه
و
آنچه که بین الملل
تصمیم گرفته شده انجام گیرد 
تا
جامعه
به آرامش 
و
اطمینان
نزدیک تر بشه

و
آزادی

واحترام به
حقوق خود

و
دیگران
را
زندگی کند


۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

ادب از که آموختی ؟

هیچ وقت دیر نیست و همیشه می توان یاد گرفت .واز همه کس و همه چیز .لقمان حکیم چی گفت ؟ در پاسخ ؟ گفت : از بی ادبان آموختم ادب .کمی شبیه به این سخن چینی  هاکه درهر پدیده  ی ناگوار یا مخمصه است که می توان شانس هموار کردن وبه هنجار رسیدن یافت .نمی دونم چی شد که امروز این پست رو نوشتم .شاید بخاطر این باشه که  در تعطیلی تابستانی به سر می برم ونوبت های پیش دکتر رفتن از پریروز تا حالا انجام گرفت و چون چهارشنبه است به یاد چهارشنبه های مدیتیشن افتادم و مخ کمی آبستره شد ه.در سه چهار سالی که هر چهارشنبه عصر از ساعت هفت تا نه در کلاس باز ( برای همه علاقمندان به زن مدیتیشن ) همراهی می کردم ؛کم صحبت می شد و همه ی تمرکز بربدن و دم و بازدم و درست نشستن و در اعماق خویش رفتن وخودشناسی بیشتر وآگاه شدن از نیروی آرامش درونی وبراه انداختن پل بین دو طرف مغز ( تفکر و احساس را یکی کردن)بود و گاهی جمله یی یا روایتی کوتاه مطرح می شدکه مدتی مخت رو به کار می گرفت .از اینگونه : تصور کن یک سطل آب مدت هاست که گوشه ی باغ دست نخورده مانده و آب اش کدر شده و کثیف . روزی متوجه ی اون سطل آب می شی و از آن روز به بعد هر روز صبح یک استکان آب تمیز می ریزی توش . پس از مدتی آب تازه می شود و پاک . مدیتیشن هم یک چنین تاثیری بر ادراک و حواس و روان یکنفر که هر روز انجام می دهد دارد .فقط باید جدی ش بگیری .به نظر من ؛وقتی به آرامش برسی تازه می تونی مغزت رو با پرسش های پرپاسخ مشغول کنی .    

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

بزرگداشت

اول ماه مه مبارک و جشن و مراسم خوش !!!وبه خیر .و




شاید.زمانی یکی این چند پست گذشته را بخواندوتعجب کند که چرا یکی هی می نوشت که شاد باش و خوش !ووو.باخودش فکر کند که این نگارنده چقدر از واقعیت پرت بوده و چه خوشخیال و ساده لوح .شاید .اونقدر می دونم  همونجور که خداوند سخن پارسی ( سعدی ) سروده ؛  در هر نفسی دو شکر است واجب  .و هر روز که از خواب بیدار شوی و بتوانی که بر پا شوی و گام بسدایی نشانی از تندرستی ست؛وروز ی ست : که می تواندآغازی شود به سوی نیکی .و

راستی روز بیست و جهارم ماه مای در کتابخانه ی کارگاه ایرانیان هانوور شبی نمایشنامه خوانی ست و اگر شد وعلاقمندانی بودند ؛تشکیل یک گروه برای کارنمایشی ؛ ایده ی بدی نیست.به امید دیدار 




روزنخست چون دم رندی زدیم وعشق
شرط آن بود که جزره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت ومسند جم میرود بباد
گرغم خوریم خوش نبود به که می خوریم

حافظ