۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

این بود مقصود ؟ شهرهایی در تیرگی و هوایی آلوده و مردمی با دل های بیمناک واندوهگین ؟ هنوز اندر خم یک کوچه ماندگار شدن هدف بود و کوچکترین نگاه و لبخند عاشقانه و شاداب را در نطفه خاموش کردن ، این است نشان افتخار و سربلندی ؟ !! انسان را از انسانیست به بردگی ودل مردگی رساندن افتخار ندارد ، شرم دارد . هر انتقاد را دشمنانه دیدن ، بیماری ست ، نه زیرکی . اوضاعی بر پا کردن که در نکات منفی رده ی جهانی بدست آورده، افتخار است ؟ من به فکر خودم نیستم . من خودم را جزو عابران خسته ی در راه حساب می کنم . اما با این هفتاد میلیون چه می کنید ؟ حالا بگیم ، ده میلیون از خودی ها و نورچشمی ها هستند ، دیگران چه ؟ اگر براستی می دانستند که چه بر سرشان آمده و چه کلاهی بر سرشان رفته و می رود و جان شان تا چه اندازه مسموم شده ، که آشوب می کردند . به هر حال ،وظیفه ی خود می دانستم و می دانم که یادآوری کنم . این روش و شیوه و مرامی که در ایران بر پا شده ، نه قانونی ست و نه انسانی و نه پا یدار .
من به آغاز زمین نزدیکم .
نبض گل ها را می گیرم .
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت .
.
.
روح من کم سال است .
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد .
روح من بیکار است :
قطره های باران را ، درز آجرها را ، می شمارد .
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد .
.
.
.
هرکجا هستم ، باشم ، آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟

صدای پای آب سهراب سپهری

هیچ نظری موجود نیست: