براستی که ناگفتن و ننوشتن از این همه بدبختی و بی قانونی و ندانم کاری برای تندرستی بهتر است .هر انسان آگاه و خردمند وبیداری که پس از سالی ،یا اندی از ایران دیداری داشته ، با لبی خندان و چشمی گریان باز می گردد . مردم را به زورگویی و زورشنوی و پذیرفتن آن عادت دادن ،بدبختی نیست ؟ هر کس را از ترس و بی جهت گرفتن و بیدلیل در بند کردن و پاسخ گو نبودن ، بی قانونی نیست ؟ در نیت و در اصل به دنبال پیشرفت و رستگاری و سربلندی بودن ، اما خطاها و اشتباهات را نادیده گرفتن و پی در پی همان راانجام دادن ، ندانم کاری نیست ؟ بی قانونی ها تان که شهره ی آفاق شده . خوشبختانه آزادگان بسیاری هم هنوز زنده اند و فعال . و به گوش جهانیان می رسانند که چه خبر است . اما بدبختی و ندانم کاری ها ، نه برای خودتان و نه برای حریفانتان و نه برای همراهانتان ، روشن است . تلاش می کنم ، ساده بیان کنم ؛ انسان برای زنده ماندن ،اکسیژن نیاز دارد و نان و آب . بسیاری از انسان ها یادشان می رود که مهمترین گوهر حیات ، اکسیژن است ، چون همیشه بوده و تنفس شده ، زمانی که یک نفر جایی گیر کند و هوایی برای نفس کشیدن نیابد ، تازه می فهمد که چقدر اکسیژن مهم است و او توجه نمی کرده ، یعنی آنچه که همیشه بوده ، بر سر طاقچه ی عادت گذاسته شده وفراموش . این مثال شاید برای درک جان سخن یاری گر شود . برای بسیاری از گردانندگان امور ، بر تخت نشستن و حکمفرمایی کردن عادت شده و قدراش را ندارند و وظیفه ی خود را فراموش کرده اند . جان سخن چیست ؟ حضرات این ره که رفته و می روید به نا کجا آباد است . حتا اهداف خودتان را هم فراموش کرده اید و قدرت طلبی تسخیرتان کرده .
و یادتان رفته که ریشه و منبا قدرت از کجاست . نظامی که مردم طرفدارش نباشند ، مثل اسب سواری بی اسب است . بیان شد ؟ باز هم ببنویسم ؟
اگر زخون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر