براستی که خاموش و بی تفاوت زیستن و نادیده گرفتن این واقعیات حاکم ، جان خراش است و نشدنی . با خبر شدن از مرگ عزیزان در زندان ها ی بی قانونی و رفتار نا عادلانه با زندانیان در بند ، از دردهای خود سخت تر وجانسوزتر است ، اما چه بنویسم ؟ هیچ . و باز هم هیچ . که ما هیچ ، ما تماشا . ما ناظر و گرفتار و درگیر و در بند خود اسیر و ندانستیم .
بس که در خرقه ء آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینهء مهر آیینم
حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر