از خودت بپرس ، چرا این شد . بپرس چه شد که در جهان و میان جامعه ی انسانی نشانی از ظلم و بی عدالتی و بدبختی شدیم ؟!! به کدام سمت رفتیم ؟ به سوی آرشیوی در تاریخ جنایات بر آزادگان ؟ به کجا رسیدیم ؟ آگاهی ؟ به چه آویزانیم و کجا ماندگار ؟ در حافظه ی همگی ستم دیدگان این سده ؟ کجا ، کجا ماندگاری آقا ؟
آن خطاط ،
سه گونه خط نوشتی :
ـ یکی او خواندی ، لا غیر !
ـ یکی را ، هم او خواندی ، هم غیر !
ـ یکی نه او خواندی ، نه غیر او !
آن منم !
ـــــ
چون گفتنی باشد ، و همه عالم ، از ریش من در آویزد ،
که مگر نگویم ،
اگر که بعد ازهزار سال باشد ،
این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم !
ـــــــ
عرصه ی سخن ، بس تنگ است !
عرصه ی معنی فراخ است !
از سخن ، پیش تر آ !
تا فراخی بینی و ، عرصه بینی !
ـــــ
سخن با خود توانم گفتن ،
یا هر که خود را دیدم در او ،
با او سخن توانم گفت !
ــــــ
من سخت متواضع باشم ،
با نیازمندان صادق !
اما ، سخت با نخوت و متکبر باشم ،
با دیگران !
ــــــ
مرا گفتندی به خُردکی :
ــ چرا دلتنگی ؟ مگر جامه ات باید باسیم ( نقره ) ؟!
گفتمی :
ــ ای کاشکی این جامه نیز که دارم ، بستندی !
شمس تبریز
جنبش سبز و آزادیخواهی ایران سرکوب وساکت شو و متغییر و متزلزل نیست ، آنچه که تغییر یافتنی ست و امکان پذیر ، نامه ی اعمال آلوده و چرکین زورگویان و ستمگران است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر