مولتیپل اسکلروزیس یک بیماری سیستم ایمنی بدن است که ارتباط عصبی بین اندام را به اخلال می کشاند . یعنی دستورات مغز با اشکال و اتصالی از سوی نخاع به اعضا ی دیگر مرتبط است .بیمار ی دو و نیم تا سه میلیون نفر در دنیا. این بیماری گرفتنی نیست . یا آدم دارد یا نه . وبه گفته و نوشته ی متخصصان و پزشکان ؛ معمای پیچیده ی قرن شده . این بیماری از بدو تولد در ژن ها و ارثیه ی خود از نسل اندر نسل پیش از خود دریک نفر است . این توضیح ساده یی بود ، در رابطه با بیماری ، برای آنها که زیاد از این بیماری خبر ندارند و تنها شاید تصاویری دردناک در تلویزیون دیده اند و می دانند که این بیماری می تواند به فلج کامل یک انسان منجر شود و بکشد و بیشتر از این هم نمی دانند ... و لی جدا از این ، می خواهم برای خواننده یی که بدلیلی با ام.اس یا مبتلایان به آن بیشتر آشناست از خودم وتجربیاتم در این سال های گذشته ـ از زمان بروز تا حالا ـ بنویسم .هشت سال پیش که برای دیدن خویشان و تعطیلات، چند هفته ایران بودم ، حمله ی نخست خود را به نحوی نشان داد ،که من خیال کردم ، سکته است . آن روز تا دو سال پس از آن حرفی از ام .اس برام آشنا نبود . چند ماه پس از آن ، وقتی در آلمان پیش دکتر عمومی ام رفتم وگفتم ؛ انگار سکته کردم . گفت ؛ خون ات مشکل داره و نوع تغذیه ات را تغییر بده و چند ماه گیاهخوار شو ! من گوش کردم و نوع تغذیه ام را تغییر دادم و گیاهخوار شدم . بعد ها فهمیدم که این دگرگونی خوراکی چقدر به دادم رسیده .دو سال پس از آن که به دلیل یک هجوم دیگر بیماری ، در چشم وسمت راست بدنم ، مشکل بینایی و موتوریک ایجاد شد ، پزشک ها یک هفته در بیمارستان ،دنبل دلیل اش می گشتند و گفتند :ام.اس است و باید سوزن بتا مصرف کنم . در طول همان هفته یی که بستری بودم و کورتون سنگین مصرف کردم ، دیدم حا لم بهتر شده . وقتی از بیمارستان بیرون اومدم ، و می دانستم که بیمارم ، زندگی را به کل تغییر دادم .دو هفته پس از آن تا حالا ، یوگا و از چند ماه پس از آن به بعد یوگا و مدیتیشن مثل صبحانه روزانه شده . در مجموع در شش سال گذشته ، سه بار در بیمارستان بودم و هر سه بار هم ، یک هفت ،هشت ، ده روزی بیشتر طول نکشید و پس از آن توانسته ام ، تقریبن ، همه کارهای روزانه ی خودم را انجام بدم .البته پس از شش سال آشنایی با این بیماری ، به نتیجه رسیدم که باید دارو هم مصرف کنم . و امروز حدود دوماه است که دارم دارو مصرف می کنم . چون این بیماری مثل یک آتش در بدن همیشه روشن است و باید یک جوری ساکت و خفه و خاموش شود . همه ی آن کارهایی که من می کردم و می کنم ،کمک کرده ، ولی به دارو هم احتیاج است . همان گونه که دکترها می گویند : ام.اس یک بیماریه که در هر کس جور دیگر شدت پیدا می کنه و هیچ کی را هم نمی توانیم صددرصد بیمار ام .اس بدانیم ، تا بعد از مرگ اش ، مغز و نخاع اش را در لابراتوار آزمایش نکنیم ،نمی توانیم بگوییم ، بعله ام.اس داشت . به نظر من ؛ ام .اس می تواند برای یک نفر خطرناک شود ، اما می تواند هم گم شود .وتا آن موقعی که بیمار بیشتر از دیگران از بیماری اش نترسد ، حال اش بد نیست. وباید بداند که می تواند دوباره سرپا باشد و نیمه تن درست هم که شده، امورات بگذراند . وشاید هم روزی آنقدر از بیماری دور شود ، که اصلن دوران بیماری اش را از یاد هم ببرد . واقعیت این است که مخ انسان آنقدر پیچیده و فراخ و بزرگ است که حتا وقتی مخچه هم کار نکند ، او هنور ادامه دارد و هست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر