امروز می خوام گپ بزنم . با یکی. یک نفر خیالی که یک وقتی از این طرفا پیداش می شود . یکی دوبار اینجا نوشتم که نمی دانم ، اصلن برای چه و که می نویسم . همانجور که از بی خوانندگی و بی کامنتی اینجا به نظر می رسد ، زیاد هم بی ربط خیال نکردم . ولی می نویسم . امیدوارم که این نوشته ها روزی یاری گر شود . چون از کسی برای نوشتن حقوق و مواجب نمی گیرم و سود و زیانش هم حتا در ستاره ها نو شته نشده و از خوب و بد بیرون است ؛پس برا خودم و اون خواننده ی فرضی می نویسم .نوشتن توی وبلاگ برام حالت گپ زدن و گفتگوست .چندبار اینجا نوشتم که سمت و مقام بخصوصی ندارم و هیچ کاره ام و چون هیچ کارگی مهم نیست ، پس طرفدار داشتن و نداشتن ا ش هم از نظر سیاسی مهم نیست . نه برای یک حزب سیاسی مشخص کار می کنم و نه برای گروهی گردن کلفت اقتصادی . یعنی تعداد هوادار و هواخواه برام حساب شدنی نیست و تنها دردمندان و درد شان برام مطرح است و یاری گر بودن. تا هنوز دم و بازدمی هست، نه چیز دیگر . اندک تجربه و سر سوزن ذوقی دارم که درقفس واژه ها اسیر اند و پی تو می گشتند . تا پرسش های بی ربطی ازت بپرسند . مثلن تا حالا به دلیل بودن ات فکر کرده ایی یا نه ؟ دلیل بودن خودت و هستی به طور کل؟ علت و معلول ها ؛ یا به علت بیگ بانگ ؟ من سالها با این پرسش ها مشغول بودم و امروز به نتیجه ی همه گیری نرسیده ام . اونقدر می دانم که پاسخ صددر صدی برای خیلی از پرسش هام ندارم ، ولی شاکرم . و این را هم مطمئنم که علت وجود هستی برای انسان تر شدن انسان بوده و هست. خیلی چیزها را نمی فهمم . سعی می کنم از این خرُده هوش که دارم استفاده کنم و پاسخی بیابم که مثلن چرا بعضی از انسانها آنقدر از خود بیگانه می شوند که به اعتقادات و یا دانسته ها ی خود هم بی باور می شوند . برای نمونه این ؛ چه گونه می تواند یک نفر ادعای دینداری بکند و با خالق خود ستیز ؟ چقدر خون ریخته شده به نام دین ؟ ببین ! پیروان سه دین مطرح که هر سه از یک منبع نشات گرفته اند ، الان پس از هزینه های بسیار تا حدودی یکدیگر را پذیرفته اند . حالا جدا از تنگ نظری های گذشته ، تازه امروزه در گیریک عده تروریست جنایتکارهم شده اند که به نام دین ، خونخواری و بی رحمی رواج می دهند. تا حالا از خودت پرسیده یی چرا ؟ خب اینکه جنایتکار در جوامع انسانی کم و بیش پیدا می شده ، شکی نیست ، اما آیا بدین صورت و با این تشکیلات سازماندهی شده ی فعلی به نام دین ؟ کشت و کشتار سازماندهی شده به نام دین در قرون وسطا جوری وحشیانه بود که مردم نیاز به تغییر داشتند ودراروپا رنسانس باعث آگاهی و رهایی بسیاری از جوامع شد و سکولاریسم و لاییسیسم را به ارمغان آورد و دورانی نو آغاز شد . و یا دلیل این فاجعه را؟ نژادپرستی بیمارگونه وناآگاهانه سده ی پیش باعث دو جنگ جهانی شد . ابته امروزبه دلیل آگاهی ، همه ی آن کشورها که روزی با هم می جنگیدند ، یک اروپای متحد تشکیل داده و دوست هم شده اند .می پرسی پس چه جور است که هنوز در گوشه و کنار همین کشورها عده یی هم پیدا می شوند که از آزادی و احترام به حرمت انسان به طور کل ناخشنودند و پی بی قانونی و جنایت هستند ؟ یا مثلن از وضع ایران چبزی می دانی؟ می دانی چه شده که جامعه یی حدود صد واندی سال است به دنبال آزادی و عدالت اجتماعی ست و امروزه در بند یکی از بدترین دیکتاتوری ها است ؟ تا حالا به دلیل این ناهنجاری ها فکر کرده یی ؟ انسان اگر کمی ساده باشد ، شاید به این نتیجه برسد که همه ی دعواها سر لحاف ملا نصرالدین بوده و همه اش دروغ . به نظر من اما نه . آنچه که بوده و هست دعوا ی نادانی و آگاهی ست . نه بیشتر و نه کمتر . درد کهنه ی انسان ، کنار نیامدن باپرسش های خود و نفهمیدن بسیاری از چراهاست . دردی که یاری کردن درمان اش شاید به عهد ه ی ماست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر