۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد، چه بسا


زندگی زیبا تر از آن است که در واژه و در عدد بگنجد، در رنگ هم نمی گنجد ، در موسیقی شاید . همان گونه که بعضی از دردها ی تجربه شده ی انسان ، در بیان و منطق واژه نمی گنجد ، زیبایی بودن ودلیل و علت و چرایی ِ بودن ، هم از منطق واژگان وفلسفه و ریاضی بیرون است .
ــــــــــــــــــــــــــ
زندگی رسم خوشایندی است .
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه ء عشق .
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ء عادت از یاد من و تو برود .
...
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .
...
زندگی « ضرب »زمین در ضربان دل ما ،
زندگی « هندسه ء » ساده و یکسان نفسهاست .
سهراب سپهری
ــــــــــــــــــــــ
خوش بود گر محک تجربه آید بمیان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد
نازپرورد تنعم نبرد راه بدوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گرشرابش زکف ساقی مهوش باشد
حافظ

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

چه چیز واقعیت است وراستی چیست ؟




آن چه که از رویدادی برداشت توست ، همه ی جنبه های آن واقعه است ؟ یا تنها ، برداشتی ، از دریچه ی دید توست ؟ و تنها برداشت بسته بندی شده ی اادراک تو از آن ؟ این پرسشی ست که می توان در کل و در همه ی تجربیات و امور زندگی از خود و از دیگران پرسید . واقعه یعنی چه ؟ یعنی چیزی که به نظر جمع ، واقع شده و رخ داده . تقریبن ، همه ی مستبدان و زورگویان ِ تاریخ بشریت ، به نا درستی کردارخود ، تا حدودی ، آگاه بودند . اما از دید فیلتر شده ی شخصی و در توجیهات خود ،همیشه خود را بر حق می دیدند.این واقعیت پنهان همچنان باتیزبینی ، برهشیاران آشکار ونمایان بوده و هست . در اینکه هر دولت و نظام سیاسی ،برای ادامه و پایداری ، به یک قدرت نیرمند اجرایی نیازمند است ، بر همه ی خردمندان آشکار و بایدی دانسته شده و،مشخص و معلوم است .اما روشن بودن اینکه این قوه تا چه اندازه خود را به قانونمندی موظف می داند ، و پاسخ به این که قوه ی مجریه ،خود را تا چه حد از واقعیت ، دور کرده ، شاید نشان راستین ، یک جامعه ی آزاد و پیشرو و سربلند و متمدن و مفید است . بی قانونی و اجازه داشتن در تجاوز به حقوق دیگران ، در طول تاریخ انسانی ،هزاران ،هزار بار تجربه شده و هر بار نام و بهانه یی برآن نهاده شده .بدبختی بزرگ اینجاست که این بی عدالتی ها و وحشی گری ها ، با نام ودرپوشش عدالتخواهی و دینداری و معنویت انجام شده . نمونه ی زنده ی آن ، اوضاع کشور خودمان " ایران " است . می دانم که بسیاری از رخداد ها ی جهان ، و نمود آن ، همیشه اصل واقعیت نبوده و نیست ، اماتفاوت میان یک جامعه ی باز ودموکراتیک ، با یک ساختار سیاسی استبددی در همین جاست ؛ تلاش در باز شدن ابهامات و بیان واقعیات . تا چه حد ؟ به چه قیمت ؟ و برای چه ؟ جنایات بسیاری که کارگزاران دینی و به نام دینداری و معنویت در جهان انجام داده اند و متاسفانه هنوز هم صورت می گیرد ، مرا به یاد اوضاع بانک ها و مشکلات اقتصادی امروزه می اندازد . بانک ها که نشان و نمودار پیشرفت اقتصادی یک کشور بودند و هستند ، خودشان باعث این بحران شده اند .یا دولت هایی که با ظلم بر مردم خود ـ که در واقع دولت خادم مردم است ، نه صاحب مردم ـ از عدالتخواهی جهانی می گویند ،مرا به یاد یک داروساز می اندازند که خودش ویروس یک بیماری را می پروراند، تا دارویش به فروش رسد . آری دوستان ! آنچه که به عنوان رئالیته و واقعیت درک و برداشت و ثبت می شود ، تنها گوشه یی از آن است ، نه بیش .
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
زهد رندان نوآموخته راهی به دهی است
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
من اگر باده خورم ورنه چه کارم باکس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
حافظ

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

پاک شدن از دورویی ،به هر بهایی


این دلاوری ها و پاکدلی ِ دلسوزان جنبش سبز آزادی ، یکبار دیگر هویت راستین فرهنگ ایران را نشان داد.

در این چند هفته ی گذشته دلیری ها و از خود گذشتگی های مردم ، تاثیرات عمیق و ریشه یی بر جا ی گذاشت .

از خودم می آغازم . دو سال پیش ، وبلاگی به نام رسمی خودم به نام " زبانی سبز " داشتم و گاهی مطلبی در آن وبلاگ می نوشتم . از زندگی خارج از کشور و حال و روز خود وتجربه ها، گاهی چند خطی آنجا می نوشتم ، البته چون از وبلاگستان و وبلاگ و امکانات زیاد موجود اطلاعی نداشتم ، یک دفتر خاطرات اینترنتی ، بیش نبود . در بهار دوهزار وهفت، به ایران رفتم و چند ماهی ایران بودم . در واقع آن روزها تصمیم گرفته بودم ، که همانجا بمانم . بدلیل نشانه های بیماری و کسالت ، به این نتیجه رسیده بودم . می خواستم این سال ها یا ایام پایانی زندگی را در وطن بسر ببرم ، اما قسمت و صلاح نبود و دوباره به آلمان برگشتم . وبلاگم به دلایلی به هم ریخته بود و دیگر نمی توانستم از ش استفاده کنم ، خودم هم دیگر جندان نمی خواستم . حدود یکسال و نیم در آن وبلاگ ـ به اسم و رسم اصلی و آدرس واقعی م ـ گاهی چیزی می نوشتم ، که بهم ریخت .پس از بازگشت ، این وبلاگ فعلی را به اسم مستعار براه انداختم و این چند پست محصول این دوسال گذشته بوده . پشت حرف و نظرم هستم .اگر نظری درباره ی مساله یی و موردی ، هر جا که نوشته ام ـ به هر نامی ـ بیان شده ، هنوز هم صادق است .



۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

این آدینه ی امسال، آدینه ی انسان و ارزش گذاردن به انسان است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ





ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


روزهایی در زندگی هست که یادگار می شوند ، چه برای آنان که آن روز و آن لحظه را خود تجربه می کنند ومی آفرینند و چه برای دیگران . سال هاست که این جمعه به نام قدس وسامان وضع آنجا و برای حقوق مردم فلسطین بر پا می شده ، اما اینبار برای مردم ایران نخست، اوضاع و زجر خود مطرح است و رسیدن به مقصد ( آزادی ، قانونمندی، عدالت ). امیدوارم که آدینه یی با آرامش ِ وجدان وسربلندی داشته باشید ! در این مسیر، همراه و در راه بودن ، با به مقصد رسیدن تفاوتی ندارد. براستی اینجاست که راه و مقصد ، یکی می شود .
چندان دوستان داریم ،
در کلیساها ،
ودر بتکده ها !!
ـــــــــ
همه فدای آدمی اند !
وآدمی ،
فدای خویش !
ـــــــــ
« آزادی »، در « بی آرزویی » است !
ــــــــــــــــ
آن همه سخن ها گفته شد ،
ــ صریح و کنایت !
اما گویی هرگز ، نصیحتی نشنیده اند!
ــ نه ظاهر سخن در می یابند ،
ــ نه مقصود سخن !
چون در نیابند ،
معامله ی آن( کارکرد آن ) چگونه کنند ؟!
ـــــــــ
اغلب خاصان خدا ،
آنانند که کرامت های ایشان ،
پنهان است !
بر هر کسی ، آشکارا ، نشود .
چنانکه ایشان ،
پنهانند!
ــــــــــ
خیال ها کم نیست :
از خود می انگیزی ، و حجاب خود می سازی ،
وبنا بر آن خیال ،
تفریح می کنی !...
ـــــــــــ
همه ی عالم ، در یک « کس » است !
چون « خود » را دانست ، همه را دانست :
تتار ( تاتار و مغول) ، در تست !
تتار ،صفت قهر ...تست !
شمس تبریری ، از کتاب خط سوم، نوشته ی دکتر صاحب الزمانی در باره ی او و شخصیت و سخنانش

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

تو در خود مانده یی











از وحدت می گویی و خودت پُر از تفرقه یی . از تاریخ و از ظلم بیگانگان می گویی و اکنون و ستم خودت را یا نادیده گرفته یی و بودنش را پذیرفته یی ، و یا ادراک ات آنچنان مسموم خود شده ، که تنها تویی و تو و تو . همه ی این وعظ و خطبه هایت ، ظاهرا ش به دین واین نظام و ایران ومستضعفین و مبارزه با استبداد جهانی و دیگر دشمن تراشی ها ی ذهن پارانوئیدت بر می گردد و باطن اش ، در اصل و گوهر ، خود پرستی ِ بیمار دیکتاتور ها ست . آقای خامنه ای ! حضرات ! ظالمید . به چه زبانی بنویسم . بیدادگرو ستم گرید . از نظام ها ی اروپا یی و از تاریخ می گویی ، و از ارزش ها ی فرهنگ ایران .شما که به جان بذر فرهنگ ایران افتادید و فرهنگ راستین و پاکی و بی آزاری ایرانی را دشمن خود می دیدید و می بینید ووو . بگذریم . جان سخن این است . جهان انسان آگاه امروزمیان دوگرایش ودو جریان، به پیش می رود ؛بین تحجر و تندروی و خشونت و جنایت آشکار و زورگویی و ستم و بی قانونی و فسیل کینه شدن،از یک سو ، و از سوی دیگر ؛ خردمندی و همگامی با دانش و پژوهش و انسانگرایی و همنوعدوستی و احترام به زندگی و طبیعت واکنون . یعنی درواقع ، دو گرایش زنده ی تاریخی . جهان همواره در دگرگونی بوده و هست . برای نمونه ؛ تاریخ سیاسی این چند سده ی گذسته را هر کس پژوهش کند ، اینگونه دگرگونی ها و تغییرات ، برایش آشکار می شود . جهان امروز وفردا و فرداهای دیگر، باز و بازتر وتندتر است و جور دیگر .مثلن ، آینده از نظر جناح ها و قدرت های سیاسی ــ اقتصادی از پنج تا یا شش تا و حتا بیشتر امکان پذیر و شدنی ست .ایالات متحده ی آمریکا و اتحادیه ی اروپا و روسیه و چین و هند و اتحادیه ی کشور ها ی اسلامی و اتحادیه ی دیگر کشورهای آمریکایی و آفریقایی . و شاید هم قطب های دیگر . یعنی فرم ابرقدرت های قرن های پیش به پایان رسیده .بیشتر کشورها ، قوانین جهانی و بین المللی را قبول دارند و جامعه ی بین الملل و ارتباطات میان دولت ها ، هماهنگی شده .پس مشکل اصلی ، در واقع همان درد دیرینه ی انسان است . جدال میان دانش و نادانی .

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

دوش وقت سحر از غُصه نجاتم دادند







به یاد جانباختگان ِ پاکدل این جنبش .

از خودت بپرس ، چرا این شد . بپرس چه شد که در جهان و میان جامعه ی انسانی نشانی از ظلم و بی عدالتی و بدبختی شدیم ؟!! به کدام سمت رفتیم ؟ به سوی آرشیوی در تاریخ جنایات بر آزادگان ؟ به کجا رسیدیم ؟ آگاهی ؟ به چه آویزانیم و کجا ماندگار ؟ در حافظه ی همگی ستم دیدگان این سده ؟ کجا ، کجا ماندگاری آقا ؟


آن خطاط ،

سه گونه خط نوشتی :

ـ یکی او خواندی ، لا غیر !

ـ یکی را ، هم او خواندی ، هم غیر !

ـ یکی نه او خواندی ، نه غیر او !

آن منم !
ـــــ

چون گفتنی باشد ، و همه عالم ، از ریش من در آویزد ،

که مگر نگویم ،

اگر که بعد ازهزار سال باشد ،

این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم !

ـــــــ
عرصه ی سخن ، بس تنگ است !

عرصه ی معنی فراخ است !

از سخن ، پیش تر آ !

تا فراخی بینی و ، عرصه بینی !
ـــــ
سخن با خود توانم گفتن ،
یا هر که خود را دیدم در او ،
با او سخن توانم گفت !
ــــــ
من سخت متواضع باشم ،
با نیازمندان صادق !
اما ، سخت با نخوت و متکبر باشم ،
با دیگران !
ــــــ
مرا گفتندی به خُردکی :
ــ چرا دلتنگی ؟ مگر جامه ات باید باسیم ( نقره ) ؟!
گفتمی :
ــ ای کاشکی این جامه نیز که دارم ، بستندی !


از کتاب خط سوم درباره ی :
شمس تبریز


جنبش سبز و آزادیخواهی ایران سرکوب وساکت شو و متغییر و متزلزل نیست ، آنچه که تغییر یافتنی ست و امکان پذیر ، نامه ی اعمال آلوده و چرکین زورگویان و ستمگران است .

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

بیا وحال اهل درد را بی کلام بشنو
















حال و روز اهل درد هر چند جوشان و خروشان است ، اما به لفظ اندک و معنی بسیار و خاموش وبی سر وصدا ست . شلوغی و پر حرفی و وراجی ، از حال ِ اهل رنج و سینه سوختگانِ ِ پُر درد دور ی گزیده و جای خود را به تامل و سکوت و بصیرت سپرده . از سویی می شود ، پرسید ، چگونه می توان این همه درد را دید و تجربه کرد و ساکت ماند ، اما اگر خودت از دردمندان باشی ، پی می بری که با شلوغی و تعجیل ، نه تنها درد هضم و بر طرف نمی شود ، بلکه بیشتر و سخت تر هم شده و هیچ مشکلی حل نمی شود . برای نمونه ؛ اوضاع کنونی ایران و شناخت جهانیان از حال مردم ایران . چند سال است که مردم در این کشور درد و رنج می کشند و در عذابند ؟ چگونه شد که امروز همه ی آزادگان و آگاهان در جهان به این بدبختی آگاه شده اند و می دانند که چه به سر مردم می آید ؟ با شلوغی و داد و بیداد ِ خشونت طلبان ِ آشوبگر ؟ یا با متانت و آرامش مردمی متمدن و مخالف خشونت و همنوع دوست ؟ این همدلی و اتحادی که امروزه آزادگان جهان با مردم ایران پیدا کرده اند ، پدیده یی ست این چنین . بدون زور سر نیزه و تبلیغات پرخرج . بی سروصدا ، این همدلی بین اهل درد جهان پدید آمده . انسان هایی که چندان هم کم نیستند .وجدان های بیدار جوامع . هر پیمان و اتحادی که به زور انجام گرفته ، با وزش نرمه نسیمی از هم می پاشد و به نفاق و دشمنی و خشونت و کینه و تصفیه حساب بدل می شود و به جز بدبختی بازدهی دیگری نخواهد داشت . از سویی دیگر هر آنچه که از صمیم قلب و عاشقانه و بی تزویر باشد ، گسستنی نیست و ماندگار است . حضرات ! پس تا دیر نشده ، این ستم و بی قانونی و جنایت را به پایان برسانید . مگر مردم ایران چه می خواهند، جز عزت نفس و آزادی و جایگاه راستین و بر حق خود ؟ فهم و پذیرش این خواسته دشوارنیست ، تنها باید خود را به جای آنها در نظر بگیرید . جای دردمندان وعشاق .


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند


حافظ